مردي كه در انتظار خودش بود
مردي كه جانانه انتظار خودش را كشيد، اما نيامد. خودش نيامد؟ تمام شهر گفتند چرا نيامدي؟ گفت من را در چاهي انداختند تاريك؛ ماندم تا روز شود، روزها آمدند و رفتند و ياري از من نشد. مرد در انتظار خودش ماند تا...
مردي كه جانانه انتظار خودش را كشيد، اما نيامد. خودش نيامد؟ تمام شهر گفتند چرا نيامدي؟ گفت من را در چاهي انداختند تاريك؛ ماندم تا روز شود، روزها آمدند و رفتند و ياري از من نشد. مرد در انتظار خودش ماند تا...
ناصر ملكمطيعي مرد فيلمها بود. آرام و صبور و چه تا نيمهشبها با خودش خلوت داشت؛ هيچكسي نفهميد مردي كه 40 سال در انتظار خودش درد ميكشيد، شبها در آن خلوت پاكش از چه ميگفت. كسي جواب اين سؤال را نداد كه اين انتظارات در كلاف «عمر» ميگذرد. اين انتظارات استخوان هنرمند را ميشكند، حتي انتظار معشوق نيست، انتظار صاحب عشق است. كسي هست که سر بر درون هنرمند ازيادرفته كند؟
كسي هست غيبت عشق را هجا كند؟
ناصر ملكمطيعي هم در انتظار خودش آرام شد. دردش را با خودش برد. ديگر دردش را كه درد هنرمند خاموششده است، براي هيچكس نخواهد گفت.
ما به صف هستيم... .
نیمهشب پنج خرداد، بسیاری از مخاطبان فضای مجازی دوست داشتند خبری که دستبهدست میشود مثل همیشه شایعه باشد؛ خبری که در تمام این سالها جوانمرد سینمای ایران را مکدر کرده بود و همیشه گله میکرد از اینکه چرا وقتی میان مردمش زندگی میکند، از نبودنش حرفف میزنند و راضی به مرگش هستند!؟ بهسختی میشد خبر فوت ناصر ملکمطیعی را باور کرد، نهاینکه بیماری سالیان و ناتوانشدن جسم و روحش از کسی پوشیده باشد، مرگ اسطوره جوانمردی سینمای ایران برای بسیاری قابلباور نیست. ناصر ملکمطیعی از زمانی که باخبر شد دیگر با تصویرش نمیتواند با مردم حرف بزند، خانهنشینی را انتخاب کرد. در کشورش و با مردمش زندگی کرد، اما حواسش به سینما بود. گلهای هم اگر داشت از بیمهری و خانهنشینی و بیمحبتی، با مهربانی ذاتی و همیشگیاش از آن میگذشت و باز به روزگار لبخند میزد. در سالهای اخیر بهندرت میتوان از روزهای خوشحالی او حرف زد، اما قطعا میتوان به روزهایی رجوع کرد که بعد از سالها امیدوار به سینما برگشت و برای حضور در نقش کوتاهی «نقش نگار» را پذیرفت. برای بسیاری قدرت حضورش بعد از سالها در سینما حیرتانگیز بود. با چنان قدرت و انگیزهای نقش
را تحلیل و بازی میکرد که باورکردنی نبود، شاید همان روزها هم زمان اندک حضور در سینما را قدر میدانست و دلش میخواست مردم ناصرخان را با همان صلابت همیشگی به خاطر بیاورند که قطعا به خواستهاش رسید، اما بیتردید تلاش برای دوباره دیدهشدن با سنگاندازی برای اکران این فیلم به بهانههای مختلف و نمایش کمرمق آن تمامی انگیزههای مرد دوستداشتنی سینما را کمرنگتر و او را بیش از گذشته خسته کرد. هنوز هم تصویرش در نخستین مواجهه با تصویر سالخوردگیاش در پرده سینما عجیب است، وقتی تمام مدت برای تمامی سالها نبودنش در سینما و فرصت حضور کوتاهش اشک میریخت. خیلی دور نیست زمانی که با خبر حضور در تلویزیون جانی دوباره گرفت و خوشحال بود که بعد از چندینسال با مردم از این دریچه حرف میزند. همزمان به دو برنامه دعوت شد؛ برنامههایی که تولیدیبودن شرط پخش آنها بود. مردم برای دیدن او ثانیهشماری میکردند. این دو برنامه با وجود تمام وعدهها هیچوقت پخش نشدند و بار دیگر امیدش ناامید شد. شاید همین ناامیدیهای گاهوبیگاه روحش را خستهتر از قبل میکرد. همیشه در صحبتهایش از لطف و مهربانی مردمان این دیار حرف میزد، حتی وقتی از دو
برنامه تلویزیونی پخشنشدهاش حرف میزد، با بغض از لحظاتی میگفت که مردم به احترام او ساعتها دست زدند و او ایستاده تنها گریست و لطف مردم را ستایش کرد و دلگرم شد که همین مردم او را نگه داشتهاند. میگفت در کشورش پایش روی زمین است و اینکه بسیاری به بهانههای مختلفی از ایران رفتهاند و قطعا کمتر کسی با رضایت خودش کشورش را ترک کرده است. میگفت: «کجا باید میرفتم. پایم روی خاک سرزمینم و جایم قرص است. از طرفی اینهمه احترام و محبت را کجای دنیا میتوانستم از مردم بگیرم؟ اینها چیزهایی نیست که بتوانم نادیده بگیرم. گهگاه از ایران میروم که رفقایم را ببینم، اما جای من اینجاست».
حضورش در چندین مراسم سینمایی و شعف سینماگران و مردم برای بودنش در مجامع سینمایی بیش از هر چیز دلگرمکننده بود. تا جایی که شرایط جسمانیاش اجازه میداد، دعوت همکارانش را اجابت میکرد. از ناصر ملکمطیعی هنوز هم بهعنوان بازیگری یاد میشود که سالها با ممنوعالتصویری کنار آمد و به گفته خودش فکر میکرده که بعد از انقلاب نمیتواند احترام گذشته را میان هموطنانش داشته باشد، اما اینطور نبود و محبوبیت او روزبهروز بیشتر شد. شاید آرزویی که هیچگاه برایش محقق نشد، پذیرفتهشدن رسمی در مجامع سینمایی بود؛ اینکه از او هنوز هم به احترام و رسما بهعنوان یکی از ارکان بازیگری سینمای ایران یاد شود. زمان برای ناصر ملکمطیعی به سرعت گذشت؛ سالهایی که میتوانست از هنرش استفاده کند و همچنان بدرخشد. ناصر ملکمطیعی بعد از تحمل چند سال بیماری در 88 سالگی از دنیا رفت و بار دیگر بسیاری را به خاطرات سالهای دور و تصویر خاطرهانگیزش در قاب سینما پیوند زد. روز گذشته برای نخستینبار نام ناصر ملکمطیعی از تلویزیون رسمی ایران رسانهای شد؛ خبر فوت او... .
حسن فتحی: بههرحال ناصر ملکمطیعی بخشی از تاریخ سینمای ایران است و بههیچوجه هیچ گروه و دستهای هم نمیتواند خاطره حضور ملکمطیعی را از تاریخ سینمای ما پاک کند. من بسیار متأسفم که در این 30، 40 سال اخیر امکانی فراهم نشد که بتوانیم از تواناییهای این هنرمند و بازیگر فرهیخته سینمای ایران در آثار زیادی استفاده کنیم و متحیرم از اینکه چرا و به چه دلیل باید چهرههای شاخصی مانند ملکمطیعی اینطور مورد بیمهری عدهای قرار بگیرند.
اگر ملاک ما دینی و اسلامی هم باشد، باید راجع به این ماجراها قضاوت کنیم که حضرت رسول، پیامبر ختمیمرتبت (ص) در مواجهه با این موارد چگونه عمل کرده است. در این مورد میتوان برخورد پیامبر با حسان بن ثابت، شاعر نامدار کفار را نام برد که در زمان جنگهای اسلام با کفار در تهییج سپاه مخالف پیامبر شعرهای بسیار گفته بود و وقتی پیامبر مکه را فتح کرد و او نزد پیامبر آمد و گفت که دیگر شعری نخواهد گفت پیامبر فرمود که این استعداد و هنر توست و بعد از این در وصف عظمت اسلام و خدای احد و یگانه شعر بگو. این برخورد با حسان بن ثابت، بلندنظری پیامبر را میرساند و اینگونه میتوان در برخورد با مخالفان بلندنظری کرد و چندان هم نیاز به برخورد سفتوسختی نیست.
هنرمندان پیش از انقلاب نیز بنابر خواستهای اجتماعی و دستگاههای فرهنگی آن زمان فیلمهایی را بازی کردهاند و اینها پس از انقلاب عنادی با اسلام و جمهوری اسلامی نداشته و به دنبال دعوایی هم نبودهاند و فقط دلشان میخواسته بنابر همان استعداد و هنرشان کار و اینگونه امرارمعاش کنند. ناصر ملکمطیعی، بهمن مفید، محمدعلی فردین و سعید کنگرانی در ایران ماندند که همچنان کار کنند. برخی از اینها بهسختی میتوانستند در این سالها امرارمعاش کنند، چنانچه امروز سعید کنگرانی در گوشهای از بندر انزلی بهسختی دارد روزگارش را میگذراند.
ما اگر میخواهیم برخوردی داشته باشیم حتما باید ملاکمان کتاب خدا و سنت رسولالله باشد و همان برخورد بلندنظرانه با حسان بن ثابت بر ما معلوم میکند که اینها میتوانستند بعد از انقلاب به کار گرفته شوند. بهمن مفید، محمدعلی فردین، مرتضی عقیلی و سعید کنگرانی و دهها نفر دیگر که الان در خاطرم نیست، اینها اصلا مخالفتی با دین نداشتند و هیچگونه موضعگیری سیاسیای هم نداشتند و آدمهای محجوبی بودهاند که در مملکت زندگی میکردند و میخواستند در چارچوب استعداد و هنرشان امرارمعاش کنند.
این مصیبت را به دنیای سینما، هنرمندان و طرفداران سینما تسلیت میگویم. من برای بازی سعید کنگرانی تلاش کردم و بعد از «ازدواج به سبک ایرانی» پیشنهادهای زیادی به او شد، ولی متأسفانه دیگر مجوزی برای بازیاش ندادند و نتیجه این شد که زندگی خانوادگیاش از هم پاشیده شد و او برای درستشدن زندگیاش قرضوقولههایی از دیگران کرده بود که بعد از درستشدن بازیاش بتواند اینها را برگرداند، اما هیچ چشماندازی نبود و او سرآخر از تهران به بندر انزلی رفت تا در یک آموزشگاه زبان تدریس و در طبقه دوم آنجا زندگی کند. اینها نماد خاطرههای یک نسل از فرهنگ و سینمای ما هستند.
حتی باخبر بودم که در این سالها ملکمطیعی هم برای امرارمعاش مشکلاتی داشت و وضع اقتصاد خوبی نداشت. اینها آدمهای باآبرویی هستند که صورتشان را با سیلی سرخ میکنند که دیگران نفهمند.
من اتفاقا بسیار متأسف و شرمندهام که هیچ برش و نفوذ و قدرتی نداشتهام که بتوانم این دوستان را به کارشان برگردانم و امیدوارم برای آنهایی که هنوز در قید حیات هستند، بشود کاری کرد، چون اینها هموطنان ما و سرمایههای فرهنگی این مملکت هستند و در این اوضاع که بیشتر از هر زمان دیگری نیازمند همبستگی ملی هستیم، باید بتوانیم اینگونه بین ملت همبستگی ایجاد کنیم و ما در این دوره نیازمند رفاقت و دوستی و همبستگی هستیم و باید مراقب همدیگر باشیم، چون از بیرون نیرنگها و دسیسهها و توطئهها و فشارهای چنینوچنان بسیار میشود تا ما تحت فشار باشیم و این همبستگی ملی از بین برود. درحالحاضر مردم باید مراقب جامعه و به فکر هم باشند و جامعه نیز باید برای این همبستگی برنامه داشته باشد، چون میدانیم بسیار خطرناک است اگر چنین چیزی از بین برود. من با همه مردمیکه با ملکمطیعی آشنا هستند احساس همدردی میکنم و به آنها این مصیبت را تسلیت میگویم. این اتفاق بسیار غمانگیزی است.
منبع: روزنامه شرق