۱۰ نکته درباره سریال «شهرزاد»

شهرزاد، پاسخی به کسانی هم هست که به خاطر مشکلات ناشی از خروج ترامپ از برجام، همۀ دستاوردها را انکار می‌کنند و می‌گویند چیزی عوض نشده است. اگر مصاحبه نویسنده سرال با یک مجله را که در سال ۹۰ انجام شده خوانده و سریال را دیده باشید، بخشی از تغییر را احساس می‌کنید. (احتمالا برخی از دوستان کامنت می‌گذارند شهرزاد که نان و آب نمی‌شود. دلار و سکه مهم است. این گفتار اما دربارۀ تولیدات هنری و ذوقیات است نه اقتصاد و مادیات.)

شهرزاد، پاسخی به کسانی هم هست که به خاطر مشکلات ناشی از خروج ترامپ از برجام، همۀ دستاوردها را انکار می‌کنند و می‌گویند چیزی عوض نشده است. اگر مصاحبه نویسنده سرال با یک مجله را که در سال ۹۰ انجام شده خوانده و سریال را دیده باشید، بخشی از تغییر را احساس می‌کنید. (احتمالا برخی از دوستان کامنت می‌گذارند شهرزاد که نان و آب نمی‌شود. دلار و سکه مهم است. این گفتار اما دربارۀ تولیدات هنری و ذوقیات است نه اقتصاد و مادیات.)
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «پیش از این دو بار دربارۀ سریال «شهرزاد» ساختۀ حسن فتحی که این هفته به پایان رسید، نوشته‌ام. از این رو می‌کوشم آن نکات را تکرار نکنم؛ هر چند که اشاره به برخی اجتناب‌ناپذیر است.
نوبت اول البته هنگامی بود که گمان نمی‌کردیم فصل دومی هم در کار باشد و از خداحافظی کارگردان و جشنی که برپا کردند نیز چنین برمی‌آمد اما کارگردان با نشانه‌های مثبتی که دریافت کرد، دست‌ در کار ساخت فصل دوم شد شاید با این حسرت که اگر زودتر به این فکر افتاده بود، می‌توانست علی نصیریان در نقش «بزرگ آقا» را حفظ کند و بزرگ‌ترین آسیبی که در فصل دوم به مجموعه وارد شد همین غیبت بود که توازن را بر‌هم زد.
شاید گفته شود در حیات او بسیاری از داستان های بعدی قابلیت شکل گیری نداشت اما تنها از سر حدس می‌توانم گفت مرگ بزرگ‌آقا با فرض اتمام سریال رقم خورد و چه بسا اگر بنا بر ادامه بود به شکلی او را نگاه می‌داشت یا در فرصتی دیگر کنار می‌گذاشت.
آن دو یادداشت چنان ستایش‌آمیز بود که این بار حق دارم به طعنه بپرسم جناب کارگردان این همه پیچ و تاب داد تا در نهایت، فرزند خود را بر کرسی قهرمان یا ضد قهرمان داستان بنشاند؟
جدای این اما همین که دربارۀ «شهرزاد» می‌گوییم و می‌نویسیم و از کنار بسیاری از مجموعه‌های دیگر که با بودجه‌های عمومی ساخته می‌شوند، عبور می‌کنیم حاکی از موفقیت حسن فتحی و شهرزاد است و چه خوب که می‌شنویم او در اندیشۀ ساختن یک عاشقانۀ دیگر است و این بار شاید بر پایۀ یک رُمان پُرفروش ایرانی.
حالا که شهرزاد، سرانجام تمام شده باز بر این موارد می توان درنگ کرد:
۱. ما با یک مجموعۀ کاملا ایرانی رو به رو بودیم و هر چند تعداد کُشت و کشتارها بیش از ظرفیت تحمل و جامعۀ ایرانی است اما لحن مجموعه ایرانی باقی ماند. تأکید بر واژۀ ایرانی به این خاطر است که اصطلاح «فیلمفارسی» که دکتر هوشنگ کاووسی ابداع کرد، حاوی دو مفهوم بود:
اول این که با سر هم نوشتن آن قصد داشت بگوید «فیلم» به مفهوم با استانداردهای دنیای سینما نیست و برای خود پدیده‌ای است!
دوم این که از اصصلاح «فیلمیرانی» استفاده نکرد، چون ماهیت را ایرانی نمی‌دانست و احتمالا تحت تأثیر از سینمای هند با همان رؤیاپردازی‌ها ساخته می‌شد و تنها زبان آن فارسی بود.
شهرزاد اما یک فیلم ایرانی است و بر این «ایرانی» باید تأکید ورزید، زیرا فراتر از زبان فارسی است و به جز گانگستر‌بازی‌های آن حال و هوای ایرانی و خاصه تهرانی داشت.
۲. کل سه فصل نزدیک به ۶۰ قسمت شد و با متوسط قیمت ۵ هزار تومان بینندگان برای تماشای قانونی آن از طریق پخش خانگی ۳۰۰ هزارتومان پول دادند. دانلود قانونی نیز با هزینه‌ای کمتر میسر بود و به هر رو بخش قابل توجهی رایگان تماشا نکردند. این در حالی است که سریال‌های تلویزیونی را که از شبکه‌های مختلف در حال پخش است به رایگان می‌توان دید. انتخاب با پرداخت پول جز با قبول کیفیت اتفاق نمی‌افتد.
۳. با همۀ شایعه‌ها که پیرامون سرمایه‌گذاری در این سریال شکل گرفت اما انکار نمی‌توان کرد که شهرزاد یک پروژۀ اقتصادی هم بوده است. این تلقی که سرمایه‌گذاری فرهنگی برنمی‌گردد یکی از مهم‌ترین موانع بر سر تولیدات فرهنگی و هنری است. شهرزاد، این انگاره را هم باطل کرد.
در همه جای دنیا اتهاماتی چون پول‌شویی و فرار از مالیات با کارهای فرهنگی و هنری وجود دارد و قطعا برخی از آنها واقعیت دارد. اما این‌گونه اتهام‌افکنی ‌ها نیز خود ریشه در همان انگاره دارد که شخص باور نمی‌کند چنین سرمایه‌گذاری‌هایی توجیه اقتصادی هم می‌تواند داشته باشد. چنانچه همین سرمایه‌گذار ادامه دهد یا دیگری کار بعدی فتحی را تقبل کند به این معنی است پروژه سینمایی و فیلم و سریال به جز جنبۀ هنری و فرهنگی، تجارت و صنعت هم هست.
۴. ایران، سرزمین شعر و ادبیات است و حسن فتحی در این سریال به شعر و ادبیات احترام تام گذاشت و از این گنجینه بهره‌ها بُرد. قهرمان اصلی داستان نیز نویسنده ای شاعر و عاشق پیشه بود که به جبر زمانه وارد کارهای چریکی شد. کارگردان چندان مراقب او بود که دست فرهاد را به خون ولو ناپاک باشند، نیالود. او نه یک نویسندۀ خجالتی و بی دست و پا یا شاعری متوهم که مبارز سیاسی بود و غم نان هم نداشت و این با تصویری که در همه این سال ها به عمد یا به سهو ارایه شده متفاوت بود.
یادمان باشد شغل اصلی فرهاد، روزنامه نگاری بود و نه نویسندگی. حسن فتحی بهترین تصویری را که می توانسته از یک روزنامه نگار ایرانی ارایه داده و از این حیث باید از او سپاسگزار باشیم. کم نبوده اند دیگرانی که به عمد یا به سهو خواسته اند تصاویر وارونه از روزنامه نگاران ترسیم کنند. فرهاد اما هم به لحاظ سیما هم توانایی های فکری و بدنی و هم بیان و قلم و هوش و واکنش و عشق ورزی یک مدل ایده آل بود که نه با بیگانگان سر و سرّی داشت و نه در ایدئولوژی های مختلف سرگردان به نظر می رسید.
او به راه و هدف دکتر مصدق ایمان داشت و الگوی حرفه ای و سیاسی او دکتر فاطمی بود. شیفتۀ آن صحنه ام که از خبر قتل دوست خود آن قدر شوکه نشد که از اعدام فاطمی و نتوانست سر پا بایستد.
۵. فصل اول هنگامی پخش شد که تلویزیون ایران «معمای شاه» را نشان می داد که ظاهرا ساخت آن ۲۰ میلیارد تومان آب خورده بود. بینندگان به راحتی می توانستند یک اثر هنری را با یک کار سفارشی مقایسه کنند. در معمای شاه، کارگردان اصرار داشت هم سو با تبلیغات رسمی در همۀ سال های اخیر اگر یک بار نام مصدق را می آورد ۱۰ بار از کاشانی بگوید و سهم او را در ملی کردن صنعت نفت پررنگ تر کند. حسن فتحی اما در بستر عاشقانه داستانی زادۀ خیال خود و نویسنده را جلو می‌برد و اگر چه نکات تاریخی را رعایت می‌کرد ولی مصدق های او نیاز به پیوست کاشانی نداشت.
۶. هنر فتحی این است که دو داستان را موازی پیش می برد؛ به گونه ای که برای کسی که به تاریخ و سیاست هم علاقه ندارند داستان عاشقانه جذاب باشد و کسی که نمی خواهد تنها یک عاشقانه را تماشا کند از اشارات تاریخی لذت ببرد. او این کار را پیش تر در «مدار صفر درجه» و «شب دهم» هم انجام داده بود.
۷. این سریال خدمتی به موسیقی هم بود و شاید بهتر آن باشد که گفته شود بخشی از موفقیت آن به خاطر صدای محسن چاووشی است. تصمیم سریع و شجاعانه برای تغییر خواننده در همان قسمت‌های پایانی و متوقف نماندن در چاووشی و اتمام با امین بانی و استفاده از صدای همخوان خانم و معرفی بیشتر فرناز ملکی در بایکوت صدای زن هم ستودنی و جسورانه است.
۸. زن بودن نویسندۀ اصلی فیلمنامه به خلق شخصیت های متنوع از زنان کمک شایان کرد. همه جور زن را در این سریال دیدیم. از مادرانی فداکار چون مرضیه خانم و پروین خانم - و چه خوب که فریبا متخصص این فرصت را یافت که قابلیت های بازیگری خود را در قسمت های پایانی بیشتر به رخ کشد - تا زن دسیسه‌چینی چون اکرم. از مستقل و با اعتماد به نفس مانند شهرزاد تا خودخواه چون شیرین.
از چریکی چون آذر تا زنی منفعل مانند ثریا و خلاصه همه جور زن و شگفتا که خانم نغمۀ ثمینی این همه زن را آفرید و کشت و کنار گذاشت و بالا برد و کنار زد تا دست آخر صاحب حق را شیرین معرفی کند! چرا؟ چون دختر بزرگ آقا بوده و رابطۀ خونی داشته است. اما چه می توان کرد؟ سنت شرقی است دیگر! حکومت و قدرت در سنت شرقی موروثی است و فیلمنامه شهرزاد به این سنت، وفادار مانده و رابطۀ خونی را کافی دانسته است.
شاید خیلی ها انتظار داشتند چنان که بارها در تیتراژ دیده بودند ساختار قدرت در خاندان دیوان سالار فروپاشد و عمارت غرق شود یا مثلا کل اموال و املاک و مستغلات را به یک خیریه ببخشند یا بنیاد خیریه تأسیس کنند اما با شگفتی می بینیم این اتفاق نمی افتد و ساختار قدرت در خاندان که مبتنی بر عدالت هم نیست ادامه می یابد و تکان دهنده ترین صحنه شاید بوسه صابر بر انگشتر بزرگ آقا در دست شیرین باشد. با قاطعیت می توان گفت مثلا در یک سریال آمریکایی چنین پایانی متصور نبود اما به سبب همان روح شرقی که در سریال شهرزاد جاری است با این صحنه رو به رو می شویم.
۹. نویسنده فیلمنامه - نغمۀ ثمینی - در سال ۱۳۹۰ مصاحبه ای از سر نومیدی و خستگی با مجلۀ نسیم بیداری دارد. از سانسورها و دخالت‌ها و مجوز ندادن‌ها می گوید. دو سال بعد اما فضای سیاسی کشور تغییر می‌کند و او فرصت پیدا می‌یابد برای ۶۰ قسمت یک سریال در سه فصل بنویسد.
شهرزاد، پاسخی به کسانی هم هست که به خاطر مشکلات ناشی از خروج ترامپ از برجام، همۀ دستاوردها را انکار می‌کنند و می‌گویند چیزی عوض نشده است. اگر آن مصاحبه را که در سال ۹۰ انجام شده خوانده و سریال را دیده باشید بخشی از تغییر را احساس می‌کنید. (احتمالا برخی از دوستان کامنت می‌گذارند شهرزاد که نان و آب نمی‌شود. دلار و سکه مهم است. این گفتار اما دربارۀ تولیدات هنری و ذوقیات است نه اقتصاد و مادیات.)
۱۰. از حسن فتحی سپاسگزاریم و از زبان ترانه‌سُرای فقید می‌توان گفت: در ابریشم عادت آسوده بودم/ تو با حال پروانۀ من چه کردی؟
دیگر عادت کرده بودیم که این سریال ها پروژه‌هایی برای تهیه‌کنندگان است و آنتن ها و جیب هایی را پر می‌کند. فتحی اما ما را از ابریشم عادات خود به درآورد.
آن قدر این حس، شیرین است که طعنه‌هایی چون به تخت نشاندن فرزند را می‌توان نادیده گرفت هر چند که دوست دارم بدانم برای خارج کردن شخصیت‌های دیگر از فیلم آیا هیچ راهی جز مرگ‌های پیاپی آن هم غالبا به صورت قتل نبود؟ آیا کشت و کشتارها کمی زیاده از حد نبود؟ باورتان می‌شود از قسمت ششم یا هفتم که هاشم دماوندی کشته شد طاقت ادامه تماشا را از کف دادم و سراغ قسمت های نهم و دهم و یازدهم رفتنم و بعد دوباره به هفتم برگشتم؟!»

ارسال نظر