نمایشگاه کتاب، مجالی برای بازخوانی پروندۀ نشر در ایران
بازخوانی پروندۀ نشر ایران، طی یک دورۀ زمانی معین نشان میدهد که وضعیت نشر کشور طی سالهای گذشته تغییر چندانی نکرده است و هنوز نیز مصداق این مصراع از حافظ است که: «سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود». کاروان نشر ایران، یکبار در دورۀ پیشین، روزگار فَترتی را تجربه کرد که هنوز نیز سایۀ آن بر سر این بازار سنگینی میکند و گویا این قافله قصد ندارد حداقل لاکپشتوار به حرکت تکاملی خود و نه حرکت تکراری ادامه دهد و چنانکه بهعنوان صنعت نشر از آن یاد میشود، لااقل بدیهیترین شرایط تعریفشدۀ یک صنعت را رعایت کند.
اصفهان امروز-مهدی شریعتی*: بازخوانی پروندۀ نشر ایران، طی یک دورۀ زمانی معین نشان میدهد که وضعیت نشر کشور طی سالهای گذشته تغییر چندانی نکرده است و هنوز نیز مصداق این مصراع از حافظ است که: «سالها رفت و بدان سیرت و سان است که بود». کاروان نشر ایران، یکبار در دورۀ پیشین، روزگار فَترتی را تجربه کرد که هنوز نیز سایۀ آن بر سر این بازار سنگینی میکند و گویا این قافله قصد ندارد حداقل لاکپشتوار به حرکت تکاملی خود و نه حرکت تکراری ادامه دهد و چنانکه بهعنوان صنعت نشر از آن یاد میشود، لااقل بدیهیترین شرایط تعریفشدۀ یک صنعت را رعایت کند.
دریافت پروانه نشر بدون فراهم ساختن تمهیدات لازم برای این کار کاملاً تخصصی، بازار نشر را عملاً بهنوعی بازار واسطهگری برای انجام دادن خدمات نشر تبدیل کرده است. در این بازار آشفته، بهاصطلاح ناشرانی پدید آمدهاند که انتظار میکشند کسی به فکر بیفتد مکنونات ذهنی خود را، که معمولاً ضعیف و غیرعلمی نیز هست، به چاپ برساند تا با بستن قرارداد، تنها بهصورت یک واسطه، خدماتی همچون حروفچینی، صفحهآرایی، لیتوگرافی و چاپ را برای او انجام دهند. بدیهی است که تمامی این کارها نیز معمولاً بهصورت برونسپاری انجام میشود و دستآخر نیز کتابی تولید میشود که خواننده آن معمولاً دو نفر بیشتر نیستند؛ یکی خود نویسنده، تازه اگر مطالب وی برگرفته از سایتهای نامعتبر اینترنتی نباشد و دوم، ممیزی یا همان بررسیکننده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
در چنین انتشاراتی نه خبری از طراح، نمونهخوان، ویراستار، صفحهآرا، مدیر تولید، مدیر بازاریابی و امثال آن است و نه سرمایه اولیهای که بهمنظور چاپ و انتشار آثار ارزشمند، پسانداز شده باشد. مدیرمسئول انتشارات، مدیر اجرایی هم هست، مدیر تولید هم هست، متصدی احیاناً نمایشگاه هم هست و درعینحال بر مسائل مالی انتشارات هم نظارت میکند. حاصل کار نیز کتابی است که یا نویسنده خود را فارغ از هرگونه نقدی به کذب در غرور غوطهور میسازد یا اگر وی را سرسوزن ذوقی باشد که زمانی بارور شود، برای او آینه دقی میشود که تنها آرزویش، جمعآوری نسخ چاپشده و امحای آنهاست تا دستاویز منتقدانی نگردد که میخواهند با تکیهبر آن اثر، در اعتبار علمی او رخنه ایجاد کنند.
بههرحال، کسادی بازار کتاب، معلول عوامل بیشماری است که وفور واسطههای نشر و عدم سرمایهگذاری در این صنعت، شاید از عمدهترین آن عوامل باشد. این امر، آخرین ضربات را بر جسد نیمهجان ناشرانی وارد میکند که عمری را بر سر این کار گذاشتهاند؛ وقتی مثلاً دیوان حافظ با بسیاری از غلط ها و بدون هیچگونه مقابله علمی در نازلترین کیفیت و فقط با رنگ و لعابی که روی جلد آن خورده، منتشر شود و ناشری که برای تصحیح و مقابله همان دیوان، سرمایه و انرژی صرف کرده است، بخواهد ازنظر قیمت با آن رقابت کند، معلوم است که در این بازار آشفته، اگر سودی است با ناشر خرسندی است که نه حق تألیف میپردازد و نه حق تصحیح یا مقابله.
خریدار عام نیز اگر بخواهد هدیهای بدهد، با توجه به قیمت پشت جلد کتاب تصمیم میگیرد که از کدام ناشر خریداری کند و هنگامیکه ملاک خرید برای مسئولان خرید ادارات دولتی نیز استعلام قیمت کتابهای مشابه با توجه به رقم درجشده در پشت جلد آنها باشد، ناشر واقعی را که عمری است سرمایه و علاقه خویش را صرف نشر کتابهای وزین ساخته است، به صرافت کار دیگری میاندازد.
بازار کتاب از بیاعتنایی مردمان رنج نمیبرد. هنوز هم کتابهایی هستند که در طول یک سال به چاپ هفدهم و هجدهم و حتی بالاتر از آن میرسند و این نشان میدهد جماعت کتابخوان همچنان با کتاب بر سر آشتی است. آنچه بازار کتاب را از رونق انداخته است، عدم مدیریت علمی و لاجرم کتابسازیهای انبوهی است که در قالب کتاب، مخاطبان واقعی را سردرگم میسازد.
بیش از پنج هزار سال پشتوانه فرهنگی، کشور ایران را در مجموعه کشورهایی قرار داده است که ازنظر پیشینه تمدن، تعداد آنها از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند. آیا این پیشینه تمدن برای تولید اندیشههایی که زمانی مشرقزمین را مهد علم و ادب ساخته بود، کافی نیست؟ و آیا بازخوانی و انتشار این اندیشهها نمیتواند صنعت نشر را در جایگاهی که شایستۀ آن است، قرار دهد؟ دیری است که ما خودمان مینویسیم، خودمان میخوانیم و خودمان، خودمان را تشویق میکنیم؛ فارغ از آنکه صنعت نشر یک صنعت جهانی است و نگاه به آن بهعنوان یک صنعت بومی، راه به خطا میبرد. حتی ادبیات ما هم، حداقل آن قسمتی که ماندگار شده است، بومی نیست. مگر مولوی به ما تعلق دارد یا ترکها میتوانند بهواسطه آرامگاهش در قونیه، وی را متعلق به خود بدانند؟ درصورتیکه مخاطب مولوی، انسان است؛ فارغ از هرگونه نژاد، مذهب و ملیتی. مهم نیست که اهل آسیا باشد یا آمریکای لاتین؛ مهم این است که دغدغه تعالی داشته باشد. آیا بهراستی اندیشههای مولوی نمیتواند بین جهان متکثر و آشفتۀ امروز آشتی برقرار کند؟ آیا بهرهای که ترکان بهوسیله جلب سیاحان از آرامگاه مولوی میبرند، بیشتر است یا بهرهای که ما از انتشار افکار او؟ به زبان دیگر، آیا سنگقبر مولوی، که بر روی مابقی استخوان و ریشۀ او نصبشده است، برای ترکان سودمندتر است یا انتشار اندیشههای او برای ما؟ مولوی، تنها یک نمونه از کسانی است که ورای این جهان خاکی زندگی میکنند و ما همچنان چسبیده به تعصبات زمینی خود، قبل از آنکه با اندیشههای او آشنا شویم، از مذهب او میپرسیم تا با همان یککلمهای که بهعنوان پاسخ میشنویم، برایش حکم صادر کنیم.
مدیرمسئول انتشارات وسپان
دریافت پروانه نشر بدون فراهم ساختن تمهیدات لازم برای این کار کاملاً تخصصی، بازار نشر را عملاً بهنوعی بازار واسطهگری برای انجام دادن خدمات نشر تبدیل کرده است. در این بازار آشفته، بهاصطلاح ناشرانی پدید آمدهاند که انتظار میکشند کسی به فکر بیفتد مکنونات ذهنی خود را، که معمولاً ضعیف و غیرعلمی نیز هست، به چاپ برساند تا با بستن قرارداد، تنها بهصورت یک واسطه، خدماتی همچون حروفچینی، صفحهآرایی، لیتوگرافی و چاپ را برای او انجام دهند. بدیهی است که تمامی این کارها نیز معمولاً بهصورت برونسپاری انجام میشود و دستآخر نیز کتابی تولید میشود که خواننده آن معمولاً دو نفر بیشتر نیستند؛ یکی خود نویسنده، تازه اگر مطالب وی برگرفته از سایتهای نامعتبر اینترنتی نباشد و دوم، ممیزی یا همان بررسیکننده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
در چنین انتشاراتی نه خبری از طراح، نمونهخوان، ویراستار، صفحهآرا، مدیر تولید، مدیر بازاریابی و امثال آن است و نه سرمایه اولیهای که بهمنظور چاپ و انتشار آثار ارزشمند، پسانداز شده باشد. مدیرمسئول انتشارات، مدیر اجرایی هم هست، مدیر تولید هم هست، متصدی احیاناً نمایشگاه هم هست و درعینحال بر مسائل مالی انتشارات هم نظارت میکند. حاصل کار نیز کتابی است که یا نویسنده خود را فارغ از هرگونه نقدی به کذب در غرور غوطهور میسازد یا اگر وی را سرسوزن ذوقی باشد که زمانی بارور شود، برای او آینه دقی میشود که تنها آرزویش، جمعآوری نسخ چاپشده و امحای آنهاست تا دستاویز منتقدانی نگردد که میخواهند با تکیهبر آن اثر، در اعتبار علمی او رخنه ایجاد کنند.
بههرحال، کسادی بازار کتاب، معلول عوامل بیشماری است که وفور واسطههای نشر و عدم سرمایهگذاری در این صنعت، شاید از عمدهترین آن عوامل باشد. این امر، آخرین ضربات را بر جسد نیمهجان ناشرانی وارد میکند که عمری را بر سر این کار گذاشتهاند؛ وقتی مثلاً دیوان حافظ با بسیاری از غلط ها و بدون هیچگونه مقابله علمی در نازلترین کیفیت و فقط با رنگ و لعابی که روی جلد آن خورده، منتشر شود و ناشری که برای تصحیح و مقابله همان دیوان، سرمایه و انرژی صرف کرده است، بخواهد ازنظر قیمت با آن رقابت کند، معلوم است که در این بازار آشفته، اگر سودی است با ناشر خرسندی است که نه حق تألیف میپردازد و نه حق تصحیح یا مقابله.
خریدار عام نیز اگر بخواهد هدیهای بدهد، با توجه به قیمت پشت جلد کتاب تصمیم میگیرد که از کدام ناشر خریداری کند و هنگامیکه ملاک خرید برای مسئولان خرید ادارات دولتی نیز استعلام قیمت کتابهای مشابه با توجه به رقم درجشده در پشت جلد آنها باشد، ناشر واقعی را که عمری است سرمایه و علاقه خویش را صرف نشر کتابهای وزین ساخته است، به صرافت کار دیگری میاندازد.
بازار کتاب از بیاعتنایی مردمان رنج نمیبرد. هنوز هم کتابهایی هستند که در طول یک سال به چاپ هفدهم و هجدهم و حتی بالاتر از آن میرسند و این نشان میدهد جماعت کتابخوان همچنان با کتاب بر سر آشتی است. آنچه بازار کتاب را از رونق انداخته است، عدم مدیریت علمی و لاجرم کتابسازیهای انبوهی است که در قالب کتاب، مخاطبان واقعی را سردرگم میسازد.
بیش از پنج هزار سال پشتوانه فرهنگی، کشور ایران را در مجموعه کشورهایی قرار داده است که ازنظر پیشینه تمدن، تعداد آنها از انگشتان یک دست تجاوز نمیکند. آیا این پیشینه تمدن برای تولید اندیشههایی که زمانی مشرقزمین را مهد علم و ادب ساخته بود، کافی نیست؟ و آیا بازخوانی و انتشار این اندیشهها نمیتواند صنعت نشر را در جایگاهی که شایستۀ آن است، قرار دهد؟ دیری است که ما خودمان مینویسیم، خودمان میخوانیم و خودمان، خودمان را تشویق میکنیم؛ فارغ از آنکه صنعت نشر یک صنعت جهانی است و نگاه به آن بهعنوان یک صنعت بومی، راه به خطا میبرد. حتی ادبیات ما هم، حداقل آن قسمتی که ماندگار شده است، بومی نیست. مگر مولوی به ما تعلق دارد یا ترکها میتوانند بهواسطه آرامگاهش در قونیه، وی را متعلق به خود بدانند؟ درصورتیکه مخاطب مولوی، انسان است؛ فارغ از هرگونه نژاد، مذهب و ملیتی. مهم نیست که اهل آسیا باشد یا آمریکای لاتین؛ مهم این است که دغدغه تعالی داشته باشد. آیا بهراستی اندیشههای مولوی نمیتواند بین جهان متکثر و آشفتۀ امروز آشتی برقرار کند؟ آیا بهرهای که ترکان بهوسیله جلب سیاحان از آرامگاه مولوی میبرند، بیشتر است یا بهرهای که ما از انتشار افکار او؟ به زبان دیگر، آیا سنگقبر مولوی، که بر روی مابقی استخوان و ریشۀ او نصبشده است، برای ترکان سودمندتر است یا انتشار اندیشههای او برای ما؟ مولوی، تنها یک نمونه از کسانی است که ورای این جهان خاکی زندگی میکنند و ما همچنان چسبیده به تعصبات زمینی خود، قبل از آنکه با اندیشههای او آشنا شویم، از مذهب او میپرسیم تا با همان یککلمهای که بهعنوان پاسخ میشنویم، برایش حکم صادر کنیم.
مدیرمسئول انتشارات وسپان