بازیافت فضا؛ راهی به سوی بازتعریف شهر

مرمت و نوسازی به‌جای تخریب و بازسازی، نگاهی است که ازنظر محمد عرب، معمار اصفهانی باید بر مدیریت شهری حاکم شود تا شهر به معنای واقعی خود نزدیک و ساخت‌وساز در آن، متناسب با اتفاقات زندگی روزمره شهروندان در خانه و جامعه شود. به اعتقاد او، تفکر ما، شهر را می‌سازد و شهر، تفکر ما را تغییر می‌دهد و متن شهر با زندگی ‌پیوند دارد.

بازیافت فضا؛ راهی به سوی بازتعریف شهر

اصفهان، نصف جهان، پایتخت فرهنگی جهان اسلام، آرمان‌شهر امپراطوری صفوی، این است آنچه همواره در بحث پیرامون اصفهان به آن پرداخته‌ایم.

محمد عرب، معمار اصفهانی می‌گوید سایه شاه‌عباس همیشه بر اصفهان بوده و کمتر از زاویه‌ای دیگر به آن پرداخته‌ایم، زاویه‌ای که او چنین شرح می‌دهد: «اصفهان نه به مفهوم نصف‌‌جهان، بلکه از فاصله‌ای نزدیک‌تر به ما، ما نه به‌عنوان معمار و فلسفه‌پرداز، بلکه به‌عنوان ساکنان این شهر، شهر نه به‌عنوان مجموعه‌ای از عناصر کالبدی نو و کهنه، بلکه به‌عنوان متنی چندلایه که در آن زیست روزمره داریم، تا چه اندازه امروزه کیفیت لازم برای زندگی شخصی و جمعی ما را دارد؟»

او از این می‌گوید که چندی پیش به هنگام عبور از محور شهری چهارباغ، این سؤال به ذهنش رسیده که بدنه شرقی که طی چند سال گذشته، چندین فاز آن به بهره‌برداری رسیده، به‌عنوان دستاورد پنج دهه رؤیاپردازی و طرح‌اندازی‌های معماران، برنامه‌ریزان و مدیران شهری، چقدر کیفیت این گوشه از شهر را بهبود بخشیده، با مفهوم چهارباغ تطابق دارد و در زندگی جمعی و شهری ما نقش ایفا می‌کند؟ مجموعه‌ای که به گفته او، در میان دعوای بین سنت و مدرنیزاسیون، با به‌کارگیری بتن و آجر در کنار هم، سعی کرده در قالب شکل و فرم، چهارباغ امروز را با گذشته پیوند دهد.

عرب این پرسش را هم مطرح می‌کند که «این مجموعه، امروز چه نقشی در زندگی شهری ما دارد؟ در شرایطی که در مجاورت همین مجموعه، هستند فضاهایی مثل دل و جگرفروشی بی‌کیفیت، خاطره‌انگیز و بدون ادعای معمارانه که چندین دهه است جاذب شهروندانی چون من به این بخش از شهر هستند و خاطرات اصفهانی‌ها را در محور چهارباغ تعریف می‌کنند.» او چنین فضاهایی را معماری‌های بدون معمار می‌داند که بیشترین ارتباط را با مفهوم چهارباغ دارند، ولی از آنجایی‌که در نظام ارزش‌گذاری سنت و مدرن جایگاهی ندارند، تا چند سال آینده تخریب می‌شوند تا در قالب یک طرح یکسان‌سازی‌شده، چهارباغ احیا و رؤیاهای ما محقق شود.

عرب، این رویکرد را متأثر از نگاه صرفاً کالبدی به شهر می‌داند، رویکردی که راه‌حل را در تخریب و بازسازی می‌داند و در گوشه و کنار این شهر، از میدان عتیق تا کوچه‌پس‌کوچه‌های بالا و پایین‌شهر، چون دردی به جان تمامی اجزای آن افتاده است. او می‌گوید: «این درد، متأثر از نگاهی است که لزوم تغییر را اجتناب‌ناپذیر می‌داند، ولی به تداوم، باور ندارد یا صرفاً تداوم را در تکرار بیهوده تاریخ دنبال می‌کند. نو و کهنه، کوچک و بزرگ ندارد. ابرسازه‌هایی همچون میدان عتیق، سیتی سنتر، بدنه چهارباغ و سالن اجلاس سران، شاید در ریخت و فرم معماری متفاوت‌اند، اما آنچه شاکله فکری این ابرسازه‌ها را شکل می‌دهد، از جنبه‌های مختلف دارای شباهت است.»

ازنظر عرب این‌که امروز فارغ از توجه به جزئیات ساده زندگی روزمره، به طرح‌اندازی‌های بزرگ می‌پردازیم و تخریب و دوباره ساختن را راه‌حل اول و آخر می‌دانیم، به‌طورقطع دلایل متعدد دارد. او دلایل این نگاه را تبدیل معماری، فضا و شهر به کالایی قابل سرمایه‌گذاری و نه به‌عنوان مفاهیمی در ارتباط با زندگی روزمره انسان امروزی می‌داند، نگاهی که مناسبات میان انسان معاصر، فضا و شهر را دگرگون کرده است.

او نمونه این نگاه کالامحور را چنین ترسیم می‌کند: «سال 90 قرار بود سالن اجلاس سران برای برگزاری اجلاس سران کشورهای غیرمتعهد در اصفهان ساخته و خیابان چهارباغ هم به یک محور پیاده تبدیل شود. بااینکه اجلاس در تهران برگزار شد، سالن اجلاس با هزینه بالایی در اصفهان ساخته شد، ولی چهارباغ را به پیاده‌راه تبدیل نکردند.»

او بازار هنر و پاساژ چینی‌ها در کوچه سینما‌سپاهان را که هر دو در خیابان چهارباغ واقع‌شده‌اند، ازلحاظ عناصر معماری به هم شبیه می‌داند و این سؤال را مطرح می‌کند که چطور از معماری بناهایی مثل بازار هنر در گذر زمان به نگاه امروز به معماری رسیده‌ایم. نگاهی که موجب رواج نوعی ساخت‌وساز شده که دارد بدنه شهرهای ما و ریخت و فرم معماری آنها را می‌سازد. ساخت‌وسازی که تناسبی با اتفاقات زندگی روزمره ما در خانه و جامعه ندارد.

او به از بین رفتن معنای محله به‌عنوان یک فضای بینابین بین خصوصی‌ترین و عمومی‌ترین بخش زندگی ما در چند دهه اخیر هم اشاره می‌کند. عرب می‌گوید: «محله اکنون، عرصه حرکت و پارک ماشین است. مسجد که قبلاً عرصه اتفاقات فرهنگی و اجتماعی بود، دیگر چنین نقشی ندارد. بازار قبلاً قلب تپنده شهر بود و اکنون دیگر چنین نیست. راه، فضایی برای افزایش کیفیت زیست‌انسانی بود و حالا فقط محلی برای عبور است. قبلاً میدان می‌ساختیم و حالا فلکه. قبلاً قلب شهر واقعاً قلب شهر بود و حالا با بی‌ملاحظگی پدیده سیتی‌سنتر را به‌عنوان قلب شهر مطرح می‌کنیم.»

عرب از همه اینها نتیجه می‌گیرد که تفکر ما، شهر را می‌سازد و شهر، تفکر ما را تغییر می‌دهد و متن شهر با زندگی ‌پیوند دارد. او نقطه آغاز این اتفاق را اواسط دهه چهل می‌داند، اتفاقی که تا اواخر دهه هشتاد به اوج خود رسید. او می‌گوید: «در این پنج دهه، واژه کلنگی، در محاورات روزمره پیرامون معماری و شهر، برای خود اسم‌ورسمی بر هم زده، معماری کلنگی که زاییده این مناسبات جدید است، هم از خطوط قرمز سنت‌گرایان عبور نمی‌کند و هم با سازوکار دنیای سرمایه‌داری هماهنگ است. لذا هر آنچه صفت کلنگی گرفت، محکوم‌به نابودی شد.»

ازنظر عرب طی چند سال گذشته با رکودی که بر صنعت ساخت‌وساز حاکم شده، شتاب فزاینده تخریب و دوباره ساختن، رو به کاهش گذاشته و شرایطی مهیا شده تا بتوان از ضرورت مرمت، نوسازی و به‌روز کردن، فارغ از نگاه نوستالژیک سخن گفت.

او می‌گوید: «امروز بیش از هر زمان دیگری لزوم پرداختن به مفهوم «باز» اهمیت دارد. بازیافت، بازتعریف و بازگشت، مفاهیمی است که در حیطه بحث درباره معماری و شهر باید بیش از گذشته به آن پرداخت.»


برای خواندن یادداشت مهدی فقیهی درباره موضوع این گزارش به لینک زیر مراجعه کنید.

http://esfahanemrooz.ir/?newsid=4849 ​​​
ارسال نظر