زندگی در ثانیه‌های نفس‌گیر

وقتی از در کوچک و سفید سالن وارد شدم احساس عجیبی داشتم در چهره هر یک از حاضران در این سالن امیدواری به فردا نقش بسته بود، افرادی که داستان زندگی هر کدام از جایی تکرار سرنوشت دیگری بود.

وقتی از در کوچک و سفید سالن وارد شدم احساس عجیبی داشتم در چهره هر یک از حاضران در این سالن امیدواری به فردا نقش بسته بود، افرادی که داستان زندگی هر کدام از جایی تکرار سرنوشت دیگری بود.
به گزارش ایمنا، هرکدام از آنها روزی را تجربه کرده بودند که برایشان حسی مشترک به همراه داشته و تنها شاید این حس مشترک در یک روز پاییزی یا بهاری، تابستانی و یا زمستانی برای آنها رخ داده بود و با شنیدنش گویی زندگی‌شان لحظه ای متوقف شده، اتفاقی که نامش را سرطان گذاشته اند. مدت هاست با تمامی دردها و مشکلات دست و پنجه نرم می کنند تا بتوانند دوباره زندگی را از نو شروع کنند.
شاید باورش برای بسیاری سخت باشد که روزی باخبر شوند با سرطان دست به گیربان شده اند، اما حاضران در این جلسه با عشق به معبود و زندگی با دردهای خود کنار آمده بودند و با چشمانی پر از امید و لبخندهایی به پهنای صورت به دنبال آن هستند تا سرطان را به زانو درآورده و زندگی خود را از نو بسازند.
میهمان ویژه این جلسه شهناز نوایی مدیر مرکز حمایت از حیوانات بی سرپرست اصفهان بود، فردی که خود یکی از بهبود یافتگان سرطان به شمار می آمد و توانسته بود این بیماری را ازپا درآورده و بار دیگر به زندگی باز گردد.
سرطان فرصتی دوباره برای زندگی
شهناز نوایی با اعلام مجری برنامه و با دستان حاضران به بالای سن می رود، او از تجربیات، اشک ها و لبخندهای زندگی خود این گونه می گوید: «به اعتقاد برخی من یک بیمار بهبود یافته سرطان هستم، اما معتقدم من یک بیمار سرطانی نیستم چون سرطان برایم همانند صدای زنگی بود که یادآوری کرد هنوز فرصتی برای زندگی وجود داره، اما آدم هایی که تصادف می کنند یک دفعه جان خود را از دست می دهند و زمانی برای فکر کردن به اعمال خود ندارند.»
او معتقد است: «بارها شندیده ایم که کوه های صعب العبور زیادی هست که کوهنوردان قله های آن را فتح می کنند، با این نگاه به مسئله به این نتیجه می رسیم که بیمار صعب العلاجی وجود نداره، اگه پیمانه زندگی انسان ها لبریز شود برگشت دیگری ندارد برای همین هر آدمی تا یک سنی عمر می کند بعضی در کودکی، جوانی، میانسالی و پیری، پس نباید ترسی در وجود بیمارانی که با بیماری های مختلف دست و پنجه نرم می کنند، باشد.»
نوایی امیدواری را اولین و آخرین راه می داند: «انسان ها یکبار به دنیا می آیند و یکبار هم از دنیا می روند، اما کسانی می توانند در عرصه زندگی موفق عمل باشند که ایمانی قوی داشته و در موقعیت های مختلف ناامید نشوند و اگه انسان از موضوعی مثل بیماری بترسد و ناامیدی شود شاید حتی یک بیماری ساده هم می تواند عاملی برای مرگ باشد درحالی که بیمارانی بوده و هستند که امیدی به زنده ماندن آنها نیست، ولی آنها شفا گرفته و امروز در سلامتی به زندگی خود ادامه می دهند ، نمونه بارز آن خود من هستم.»
او از شروع بیماری خود این گونه می گوید: «در شش ماه اول درد بسیاری داشتم و هر وقت به بیمارستان می رفتم تنها جمله ای که دکتر می گفت "مسمومیت است چیزی دیگری نیست" ولی چون به شدت به مسایل بهداشتی توجه داشتم این موضوع برایم باور کردنی نبود.»
«در این شش ماه چندین مرتبه در بیمارستان بستری شدم تا اینکه در خواب دیدم که به من می گویند تو دچار سرطان شده ای، وقتی از خواب بیدار شدم حال خوبی نداشتم به بیمارستان رفتم و خودم از دکتر خواستم برایم چکاپ بنویسد. بعد از اینکه آزمایش ها را پیش دکتر بردم به او گفتم "این جواب عکس ها و آزمایشات یکی از خانواده من است که سرطان دارد، می خوام بدونم این بیماری چقدر پیشرفته کرده و هزینه درمان آن چقدر هست.»
اشک در چشمانش حلقه زده بود: «همین طور که پزشک توضیح می داد، می خندیدم حس عجیبی داشتم احساس می کردم این مسئله دروغ است و اگر خداوند بخواهد من شفا پیدا می کنم انگار امیدم بیشتر از همیشه شده بود بخاطر همین بیشتر به خدا توسل کردم و به مردم فقیر و حتی حیوانات آواره و آسیب دیده بسیار کمک می کردم.
«در کنار واجباتی دینی مثل نماز و روزه و ... از کودکی دوست داشتم کار خیر انجام بدم هرچند تا امروز تا جایی که تونستم از این موضوع دریغ نکردم، مادیات برایم اهمیتی ندارد البته ثمره آن را در بهبودی بیماری خود می دانم.»
«انسان که خود را اشرف مخلوقات می داند باید به چرخه حیات انسان ها و حتی حیوانات احترام بگذارد موقعی که در بدترین حالت بیماری بودم شیمی درمانی می کردم غذا می پختم و برای کمک به فقرا به حاشیه شهر می بردم حتی به حیوانات آواره هم غذا میدادم شاید انجام این کارهای خیر باعث شد خدا به من کمک کند و از این بیماری نجات پیدا کنم.»
«تا مادامی که چشم انسان ها باز و از زیبایی های جهان لذت می برد باید سجده شکر بجا بیاورد و با معبود خود راز و نیاز کند نه اینکه وقتی گرفتار شد با دعا و مناجات و... به خداوند نزدیک شود، شاید کسی باور نکنه که من در زمان بیماری یکبار مرده و دوباره زنده شدم و پس از ۱۵ دقیقه دوباره به زندگی برگشتم و تمام صحنه های زمان مرگ دیدم و آن را به یاد دارم.»
«بعد از اینکه بیماریم بهتر شد به کربلا سفر کردم، اما با اینکه به کشورهای بسیاری رفته ام هیچ کجای دنیا لذتی مثل حرم حضرت ابالفضل(ع) و اباعبدالله الحسین(ع) را نمی توان تجربه کرد.»

ارسال نظر