لحظه‌ بودن با فرزندانم را با دنیا عوض نمی‌کنم

دنیا برای همه، همان رنگی نیست که از دریچه چشم پندار ما پیداست، طلوع و غروب خورشید شاید برای برخی تکراری شده باشد، اما برای برخی ثانیه ها، حکم یک عمر را دارد.

دنیا برای همه، همان رنگی نیست که از دریچه چشم پندار ما پیداست، طلوع و غروب خورشید شاید برای برخی تکراری شده باشد، اما برای برخی ثانیه ها، حکم یک عمر را دارد.
به گزارش ایمنا ، به نزدیک محل کارش که می‌رسیم، صدای برش برقی و چکش و جوشکاری به گوش می‌رسد. آرام و حیرت زده وارد کارگاهی می شویم که سادگی و بی آلایشی غرق در تماشایمان می کند؛ حیرت زده از اینکه چگونه جمعی با نهایت سادگی، در و پنجره تولید می‌کنند تا اتاق‌های محصور در دیوارها را به عالم بی‌تنها پیوند دهند.
زندگی کارگاهی است، شبیه کارگاهی که «حسین» در آن کار می‌کند؛ هرکس در کارگاه زندگی نقشی ایفا می‌کند و محصول نهایی آن، صندوقچه‌ای از ایام است که در آن غم‌ و شادی‌، فقر و ثروت‌ و گاه بودن‌ و نبودن‌، پنهان است.
خوب چشم انداختیم تا پیدایش کنیم، کنار دستگاه برش ایستاده بود؛ نزدیکش که رسیدیم دستی به شانه‌اش زدیم، متوجه حضور ما شد، دستکش‌ها زخیمش را بیرون آورد و دست داد.
سفیدی چشمان او، پشت سیاهی چهره‌اش از گرد آهن، برق می‌زند. لا به لای ترک‌های کنار دستانش را سیاهی آهن پوشانده است. دستانش زخیم و پهن است، اما گرمای خاصی دارد.
لبخند روی صورت حسین گم نمی شود، لبانش می خندد، اما چشمانش چیز دیگری حکایت می کند از درد روزگار!
اتاقک ساده‌ای در گوشه‌ای از کارگاه است که با حصیری کوچک فرش شده و او هر روز در همین جا لباس کار می‌پوشد و ناهار مختصرش را می‌خورد؛ از کولر و بخاری و امکانات لوکس خبری نیست. فرصت استراحت میان روزی تنها چند دقیقه ای برای ناهار و نماز، است.
کفش‌های زخیم و لباس آبی‌رنگش، ردای لیاقت و رزق حلال است. درآمدش تنها کفاف خریدن یک موتورسیکلت را داده و به قول خودش «همسفر هر روزه اوست». مسیر خانه تا کارگاه یک ساعت طول می‌کشد. خودش معتقد است اگر بخواهد از تاکسی استفاده کند، باید بیشتر حقوقش را که جمعاً یک میلیون می‌شود را بدهد؛ مجبور است در سرمای زمستان و گرمای تابستان، سوار بر موتورسیکلت به محل کارش برود.
حسین که تا حدود یک سال قبل در یک کارخانه تولید سرامیک در نزدیکی شهرک رازی شهرضا کار می کرد، به همراه تعداد زیادی از همکارانش اخراج شد و بعد از شش ماه سرگردانی و بیکاری، بالاخره در این کارگاه مشغول به کار شد ه است.
محل کار برای مصاحبه مناسب نبود، چون اینجا یک کارگاه خصوصی است و صاحب‌کار به راحتی می‌تواند عذر کارگران را بخواهد، پس برای عصر همان روز قرار می‌گذاریم.
خانه‌ اجاره‌ای او واحدی در طبقه سوم یک آپارتمان است. همسر و دو فرزندش منتظر او هستند تا با گرمای پدرانه، سردی فراغ یک روزه را التیام بخشد. برای رسیدن به خانه حسین، باید از راهرو و پله های تنگ و باریک بالا برویم.
همسر حسین در را می‌گشاید. خانه‌ای ساده و معمولی است و در آن خبری از تجملات نیست؛ همین طور که غرق در افکار بودم چشمم به دخترک و پسرکی کنار اتاق افتاد؛ «محمد» و «فریبا» دو فرزند حسین که از معلولیت جسمی رنج می‌برند و او هر ماه، باید بخش زیادی از درآمدش را صرف دارو و درمان آنان کند. حسین که از حالت چهره ام متوجه تعجبم شده بود بلافاصله بدون اینکه حرفی بزنم گفت:«لحظه‌ بودن با فرزندانم را با دنیا عوض نمی‌کنم، دوستشان دارم و آرامش آن‌ها همه رؤیای من است.»
سعی کردیم خود را عادی نشان دهیم، اولین سوال را پرسیدم از خودت بیشتر بگو، چند سال داری؟ چقدر درس خوانده‌ای؟ «در رشته ریاضی دبیرستان شهید رجایی دیپلم گرفتم و در مقطع کاردانی دانشگاه کاشان پذیرفته شدم و سپس مدرک کارشناسی را در همان دانشگاه اخذ کردم، خیلی به دنبال کار گشتم، اما پیدا نشد. ناچار به سراغ کارگری در کارخانه‌ها رفتم.»
از ظاهرش اصلا معلوم نیست که یک مهندس مکانیک است، اما شاید این هم بخشی از زندگی پر فراز و نشیب او باشد.
از اینکه مجبوری کارگری کنی آن هم با یک مدرک مهندسی، ناراحت نیستی؟ «یک روز در یکی از کانال‌های تلگرامی مطلبی را می‌خواندم که از قول یکی از مسئولان نوشته بود: "کشور دیگر به افراد پشت میز نشین احتیاج ندارد. افراد ماهر و کاردان می‌خواهیم که کار و پیشه خودشان را ایجاد کنند و سربار دولت نباشند."
وقتی سابقه آن مسئول را بررسی کردم حدود ۶۵ سال سن داشت، از خودم پرسیدم چرا این فرد باید تا سن ۶۵ سالگی همچنان کار کند، اما من و امثال من بیکار باشیم؟ او هرگز طعم تلخ بیکاری را نچشیده و از حال روز ما خبر ندارد.
از اینکه مجبورم با یک مدرک مهندسی کارگری کنم ناراحتم، اما وقتی بیشتر ناراحت می‌شوم که می‌بینم بین کارگران بخش خصوصی و دولتی تا این اندازه تبعیض وجود دارد.
منظورت از تبعیض چیه؟ به کارکنان خطوط تولید مجتمع فولاد مبارکه و پلی‌اکریل و سایر کارخانجات دولتی هم کارگر می‌گویند، اما آنان هرگز اخراج نمی‌شوند، هروقت مرخصی بخواهند می‌توانند بگیرند و هرگز حقوق و مزایای شغلی آنان به تأخیر نمی‌افتد؛ اما کارگران بخش خصوصی هرچند وقت یکبار اخراج می‌شوند، کارفرما هروقت توانایی مالی داشت حقوق و مزایای آنان را پرداخت می‌کند و کارگران هم حق اعتراض ندارند.
چه سالی ازدواج کردی؟«در سال ۸۵ با دختر عمویم ازدواج کردم و حاصل این ازدواج، محمد و فریبا هستند؛ کار و زندگیم را دوست دارم،اما گاهی در زندگی دردهایی پیش می‌آید که فقط مرحم دعا آرامشان می‌کند.»
فرزندانت چند سال دارند؟حتما هزینه درمان آن‌ها هم زیاد است. «محمد ۱۰ سال و فریبا هشت سال دارند. حقوق کارگری کم است، اما برکت دارد. من با یک میلیون هم خرج خانه را می‌دهم، هم دارو و درمان بچه‌ها و هم اجاره خانه؛ سخت است، اما باید توکل کرد.»
به اینجا که می‌رسد، گونه‌هایش از خجالت سرخ می‌شود و می‌گوید:«دوست ندارم کسی از نام و نشان من بداند، کارگران زیادی مثل من هستند که با مشکلات زیادی دست به گریبان هستند، هرچند برخی هم با همین عنوان در شرکت‌های دولتی از حقوق و مزایای بسیار بیشتری برخوردارند.»
حسین نگاهی معناداری دارد و با چهره رنگ پریده ای ادامه می دهد: «تبعیض در کار ما زیاد است، شرایط کاری هم مثل هم نیست، برخی تخصص‌های ویژه دارند که هم تعدادشان کم است و هم نیاز به مشاغل تخصصی آنان زیاد نیست، این افراد حقوق بهتری می‌گیرند، اما کارگران بخش خصوصی اکثرا مثل من هستند.»

ارسال نظر