"ممد قاچاقچی" چطور ملیکا را کشت؟
هنوز صدای ضجه های ملیکا در گوشش میپیچد، روی دو پایش می نشیند و سرش را میان دستانش می گیرد "آب جوش و ذغال روشن را می ریخت روی زمین و ملیکا را مجبور می کرد روی آن راه برود، وافور را داغ می کرد و روی شکم ملیکا می گذاشت، سیخ داغ می کرد وروی زبان ملیکا می گذاشت، خواهرم فقط گریه می کرد و کمک می خواست..."
هنوز صدای ضجه های ملیکا در گوشش میپیچد، روی دو پایش می نشیند و سرش را میان دستانش می گیرد "آب جوش و ذغال روشن را می ریخت روی زمین و ملیکا را مجبور می کرد روی آن راه برود، وافور را داغ می کرد و روی شکم ملیکا می گذاشت، سیخ داغ می کرد وروی زبان ملیکا می گذاشت، خواهرم فقط گریه می کرد و کمک می خواست..."
به گزارش ایمنا، دو روز از قتل فاجعه بار ملیکای ۵ ساله در فلاورجان می گذرد، تقریبا کسی در این شهر از خانه ملیکا خبر ندارد و اما قتلگاهش را خوب می شناسند؛ کوچه ای بزرگ با بن بست های تو در تو که هر بخشی از آن را یک گروه ساکن هستند؛ بخشی "افاغنه"، بخشی "لرها" و بخشی هم "عرب ها"، وارد بن بست که می شوی تقسیم بندی ها بیشتر می شود بخشی "محمدی ها"، بخشی "شمسی ها" و ... ساکن هستند که هر کدام یک گروه فامیلی را تشکیل می دهند .
در همین کوچه ماموران اورژانس پیکر زخمی و بی جان ملیکا را با آمبولانس و حضور پلیس آگاهی از خانه ای بیرون آوردند، اما کدام خانه؟ اهالی محل لب فرو بسته و سر به مهر این داستان گذاشته اند، سه خیابان آن طرف تر، حشر و نشرها کمتر می شود و می توان اطلاعات بیشتری به دست آورد .
پیرمرد ۷۰ ساله سر یکی از کوچه ها ایستاده، قاتل را می شناسد:"مَمَد"؛ "ممد قاچاقچی" ۳۷و ۳۸ ساله است، سالی چند بار دست به خلاف می زند، پرونده دارد، من از او نمی ترسم و فقط برای رضای خدا و پایمال نشدن خون این بچه به ماموران آگاهی کمک می کنم .
او از اینکه پای ملیکا چطور به خانه این مرد باز شده و چرا او را شکنجه داد، می گوید: "خواهر ملیکا ۲۴ ساله است و قراربود زن مَمَد شود؛ خود مَمَد یک زن و یک بچه دارد اما قرار بود با این هم ازدواج کند؛ ۲۰ روز قبل با برادرش و ملیکا به خانه مَمَد آمدند و آنجا زندگی می کردند؛ خودشان اهل زازران هستند، نمی دانم چه شد که یکهو آمدند اینجا و پیش مَمَد ماندند."
پیرمرد از شکنجه دادن های ملیکا مثل بقیه اهالی خبر داشته! اما هیچ کسی برای پایان دادن به زجر دختر قدمی برنداشته، همه با سکوتشان شریک جرم شدند "بچه را حدود چهار پنج روز آزار و اذیت کردند، برادر مَمَد قاچاقچی وقتی وضعیت بد این بچه را دید، او را به خانه خودش برد، بعد از دو روز درمان حالش بهتر شد، اما قاتل دوباره ملیکا را برگرداند به خانه خودش و آزار و اذیتش کرد تا جایی که روز پنجشنبه آگاهی و آمبولانس آمدند و بچه را مرده تحویل گرفتند..."
۱۰ کیلومتر آن طرف تر از فلاورجان "شهر زازران" است؛ بیشتر محلاتش هنوز روستایی مانده، در زازران همه همدیگر را میشناسند، اینجا کسی از پدر ملیکا ترسی ندارد، آدرس خانه را می توان با بردن نام کودک به راحتی پیدا کرد؛ انتهایی ترین نقطه زازران، اما خبری از تفت، تاج گل و یا حتی پارچه مشکی نیست. از فردی که از خانه های بن بست بی نام کنار شرکت گاز بیرون می آید، آدرس خانه ملیکا را میپرسیم،" آخرین خانه ته بن بست، بهتر است الان نروید."
مرد حدودا ۴۰ ساله است و خانواده کودک را می شناسد "الان خانه هستند، برادر و خواهرش را هم آوردند، حدود هشت ماه است به این محله آمدهاند، رفت و آمد زیادی نداشتند، اما حدود دو ماه است که مَمَد قاچاقچی به خانه شان رفت و آمد داشت، همه او را می شناختند، حسین (پدر ملیکا) به ما گفت مَمَد قاچاقچی دامادش است، ۲۰ روز قبل آمد و دختر بزرگ حسین را با خودش برد و چند روز بعد هم پسرش را به بهانه کار در نانوایی برد، روز عاشورا بود که دوباره پیداش شد، هر چه در زد کسی در را باز نکرد، از پنجره حمام داخل خانه شد و ملیکا را با خودش برد، هر چه به حسین گفتیم بچه ها کجا هستند پاسخ درستی نمی داد و می گفت نمی تواند به پلیس شکایت کند. البته من چند بار به کلانتری محل درباره جابه جایی مواد توسط مَمَد گزارش دادم، اما فایده ای نداشت ".
در خانه در سکوت بن بستی که رو به روی آن فقط بیابان است، باز می شود، پسری نوجوان با قدی متوسط و خوش چهره از خانه بیرون می آید. مرد همسایه او را نشان می دهد و می گوید: " انگار با ملیکا از وسط نصفشان کردند، ملیکا هم همین قدر زیبا بود."
صدایش می کند و از او می خواهد تا داستان را بگوید، چشمان محمد پر از اشک می شود. محمد ۱۴ ساله دومین فرزند خانواده است. به غیر از ملیکا و محمد، مریم هم در این خانه زندگی می کند، مریم ۲۱ ساله است و کودک قربانی چهار سال و ۹ ماه داشته است.
محمد با بغضی که می ترکد صحنه قتل خواهرش را روایت میکند "ما را دزدید، به خانهاش برد، اول نمی دانستیم چه نقشهای دارد، به من گفت برای کار در نانوایی همراهش بروم، مریم را هم به بهانه درس خواندن به فلاورجان برد، ۱۸ روز ما را زندانی کرد، زن و دختر سه ساله اش همراه با برادر و زن برادرش هم در خانه بودند، من و مریم را با کمربند میزد، اما ملیکا را بیشتر اذیت میکرد. "
هنوز صدای ضجه های ملیکا در گوشش می پیچد، روی دو پایش می نشیند، سرش را میان دستانش می گیرد و ادامه می دهد: "تمام طول روز و شب را از خانه بیرون نمی رفت، اگر جیغ می کشیدیم و کمک می خواستیم ما را در اتاقی که پنجره ای نداشت حبس و در را قفل می کرد، آب جوش و ذغال روشن را می ریخت روی زمین و ملیکا را مجبور می کرد روی آن راه برود، وافور را داغ می کرد و روی شکم ملیکا می گذاشت، سیخ داغ می کرد و روی زبان ملیکا می گذاشت، خواهرم فقط گریه می کرد و کمک می خواست..."
پدر ملیکا و محمد و مریم معتاد است، محمد می گوید "مادرم هم اعتیاد داشت، اما ترک کرد، "ممد قاچاقچی" اول به بهانه آوردن مواد به خانه مان می آمد، بعدها از خواهرم خواستگاری کرد و زمانی که ما متوجه شدیم که زن دارد به او جواب منفی دادیم، او ادعای طلب کرد و بعد با ما این کار را کرد."
این طور که محمد می گوید پدرش سعی داشته به پلیس شکایت کند اما نوچه های "ممد قاچاقچی" مانع شده اند و حتی برای پدر و مادرش "به پا" گذاشته اند!
احمد خسروی وفا، رییس کل دادگستری استان اصفهان گفته است در کمتر از ۲۴ ساعت پنج متهم در رابطه با این پرونده دستگیر و با قرار بازداشت موقت راهی زندان شده اند اما تحقیقات در راستای بررسی زوایا و ابعاد این پرونده ادامه دارد.
بر اساس گزارش بهزیستی استان اصفهان سال گذشته هفت هزار و۲۹۴ نفر با اورژانس اجتماعی استان اصفهان تماس گرفتهاند که موضوع ۲۴ درصد تماسها، کودک آزاری و مسائل تربیتی کودکان بوده است . در این بین ۲۶۳ کودک با دلایل آزار و اذیت از سوی خانواده و سرپرستان و همچنین بهره کشی از آنها به عنوان کودکان کار به بهزیستی ارجاع داده شدهاند .
به گفته مجتبی ناجی، معاون امور اجتماعی بهزیستی استان اصفهان بد رفتاریهای سرپرست خانواده بیشترین دلیل کودک آزاریهای اعلام شده در استان است به همین دلیل بسیاری از کودک آزاریها رسانهای نمیشود . آمارها نشان می دهد بیشترین آزار جسمی کودکان از سوی والدین معتاد به خصوص مصرف کننده روانگردان صورت میگیرد.
هر کسی از سرگذشت ملیکا داستانی روایت می کند، معلوم نیست "ممد قاچاقچی" که همه او را می شناسند جز پلیس بچه ها را به زور برده یا خودشان به دنبال اختلاف خانوادگی رفته اند؟
داستان کودک اما یه قصه بیشتر ندارد؛ قصه قانون! قانونی که هنوز نمی تواند از کودکان در برابر خانواده هایی که صلاحیت نگه داریشان را ندارند حمایت کند، قانونی که در جولان مواد فروش ها در کوچه پس کوچه های روستاهایی که فقط نام شهر گرفتهاند و در حوالی کلانشهرها جا خوش کردهاند گم میشود تا تبدیل شود به خاطره تلخ یک پسربچه ۱۴ ساله از خواهرش "هیچ کدام نمی توانستیم کاری کنیم، برادر و همسرش، هم دستش بودند، فقط زن برادرش برای ما گریه می کرد و از مَمَد قاچاقچی می خواست تا ما را اذیت نکند، با شلنگ مدام توی سر ملیکا می زد، سر خواهرم خیلی باد کرده بود، آبکی شده بود و تا آخر روز پنج شنبه حالش خیلی بد شد و همسایه ها از سر و صدای زیاد ملیکا به اورژانس خبر دادند، وقتی اورژانس آمد ملیکا مرده بود. ما را از خانه بیرون آوردند همسایهها به خانه مَمَد قاچاقچی آمدند، اما او فرار کرد. سر کوچه خانه اش دوربین مدار بسته نصب کرده بود و از همه چیز اطلاع داشت."
سال گذشته به طور میانگین روزانه ۵ مورد کودک آزاری به اورژانس اجتماعی بهزیستی استان اصفهان گزارش شده است! این بخشی از موارد کودک آزاری در استان است؛ هر چه بوده الان مریم و محمد به خانه بازگشته اند، خانه ای که به نظر نمی رسد هیچگاه امن بوده باشد! خانه ای که اگر قانونی وجود داشت اجازه نمی داد دوباره سرپناه آنها باشد مانند هزاران خانه ای که هنوز هیچ کس نمی داند روزگار برای کودکانشان چه سرنوشتی رقم می زند...