درد بی کسی (قسمت 2)

از روزهای کودکیم حتی یک خاطره خوش ندارم که به من انگیزه دهد تا به آن زمان رجعت اندیشه‌ای داشته باشم بنابراین همیشه مایل بوده‌ام در حال زندگی کرده و به فکر گذشته و آینده نباشم.

از روزهای کودکیم حتی یک خاطره خوش ندارم که به من انگیزه دهد تا به آن زمان رجعت اندیشه‌ای داشته باشم بنابراین همیشه مایل بوده‌ام در حال زندگی کرده و به فکر گذشته و آینده نباشم. پدرم سه سال تمام بعد از تولد من بیکار بود تا بالاخره در سال ۱۳۳۰ توانست مجدداً به‌عنوان کارگر وارد شرکت نفت شود. پدربزرگم از زمانی که انگلیس‌ها اولین چاه نفت را در مسجدسلیمان حفر کردند خودش را از گندمان چهارمحال و بختیاری به این منطقه می‌رساند تا جزو اولین کارگرانی باشد که وارد صنعت نفت می‌شود و پس از او پدرم این راه را ادامه می‌دهد. سال‌های کودکیم را در مسجدسلیمان سپری کردم. از آغاز کنجکاو و باهوش بودم اما کسی نبود که برایش اهمیت داشته باشد، وقتی در سال ۱۳۳۷ به‌اتفاق خانواده به آبادان رفتیم تا پدرم کارش را در پالایشگاه ادامه دهد وارد دبستان شدم. آن زمان هوش و استعداد این نابغه کوچک در تمام استان خوزستان پیچیده بود که پس از دو سال توانسته مدرک ششم ابتدایی را دریافت کند. کم‌کم تفکر خانواده راجع به من که هنوز هم نام حسرت را بر خود داشتم اندکی عوض می‌شد چون توانسته بودم به خاطر شاگرد ممتاز شدن برای پدرم پاداشی را از شرکت نفت زنده کنم. آن زمان که انگلیس‌ها تسلط فراوانی بر پالایشگاه نفت آبادان داشتند به خاطر جذب هرچه بیشتر کارگران محلی از سراسر ایران در کنار رشن که نوعی جیره خواروبار ماهانه بود، جوایز و هدایایی نیز به فرزندان کارکنان و کارگران در حد رسته آن‌ها اهدا می‌کردند و از این نظر پدرم توانست پاداش فرزند جهشی خود را دریافت کند.

ارسال نظر