درد بی کسی (قسمت 3)
شرکت نفت انگلیس که در حقیقت همهکاره پالایشگاه نفت آبادان بود کارگران خود را تشویق میکرد که فرزندان بیشتری داشته باشند
شرکت نفت انگلیس که در حقیقت همهکاره پالایشگاه نفت آبادان بود کارگران خود را تشویق میکرد که فرزندان بیشتری داشته باشند تا در آینده جای پدرانشان را در صنعت نفت اشغال کنند و اگر نابغه بااستعدادی در بین آنها مییافتند نهایت لطف و مرحمت را دربارهاش انجام میدادند که پرورشیافته و نیروی دستپرورده خودشان باشد چون میدانستند مردم انگلیس که خود را آقا و سرور جهان میدانند اهل انجام کارهای سخت و طاقتفرسا نیستند. پس از دو سال که توانستم گواهینامه یا تصدیق ششم ابتدایی را با معدل بیست به دست آورم به هزینه شرکت نفت وارد دبیرستان شدم اما در سال سوم دبیرستان پدرم به سن 60 سالگی رسید و بازنشسته شد. مادرم که در این سالها رنج بزرگ کردن سه پسر و دو دختر را کشیده بود دیگر حاضر نبود گرما و شرجی جنوب را تحمل کند و پدرم را تحتفشار قرار داد تا با پول مختصری که شرکت نفت بابت سابقه به او داده بود در شیراز یا اصفهان خانهای خریداری و از آبادان مهاجرت کنیم. اما پدرم این خواسته مادر را به رأی بچههایش گذاشت. فرزند ارشد خانواده که دختر بود یکبار ازدواج و در زمان تولد من مطلقه شده بود و حالا پسر یکی از همسایهها که قصد داشت برای کار به کویت برود او را از پدرم خواستگاری نمود که البته با صدق دل موافقت شد و همراه شوهرش به کویت رفت. من فرزند دوم بودم و بعد از من دو پسر و یک دختر دیگر هم بودند که باید درس میخواندند. بنابراین رأی همگی بر این قرار گرفت که به اصفهان برویم. پدرم هم به این امر راضی بود چون به سرزمین اجدادیاش یعنی گندمان چهارمحال و بختیاری نزدیک میشد.