درد بی کسی (قسمت 16)
حسرت که تا آن زمان در غم محبت میسوخت و طعم عشق و عاطفه را نچشیده بود، روزهای بهظاهر خوبی را در رؤیاهای خود مجسم میکرد.
حسرت که تا آن زمان در غم محبت میسوخت و طعم عشق و عاطفه را نچشیده بود، روزهای بهظاهر خوبی را در رؤیاهای خود مجسم میکرد. این تمام افکار من از این حادثه جدید در زندگیام بود. چون کمبود عاطفه داشتم جذب او شدم و به او ابراز علاقه نمودم و خودم را آماده کردم تا برای همیشه کشور را ترک کنم و همراه او به ایتالیا بروم. پس از شش ماه قرارداد گروه تمام شد و مهیا شدند تا به کشورشان برگردند، از من خواست منتظر تماسش بمانم تا ویزا و اقامتم را گرفته و اطلاع دهد. برای انجام مقدمات، مدارکم را همراه با پانزده هزار دلار پساندازم به او دادم که در آنجا کاری دستوپا کند تا باهم انجام دهیم. او رفت و برای همیشه نهتنها در ایتالیا بلکه در تمام کره زمین مفقود گردید. ده سال بعد از کسانی که بهعنوان هنرمند از رم میآمدند فهمیدم یک شیاد حرفهای بوده که این کلاه گشاد را سر دهها آدم سادهلوحی همچون من گذاشته که کمبود عاطفه و محبت داشتهاند. پس از رفتن آن زن من ماندم و امید به تماس او برای رفتن به ایتالیا، سعی کردم هر آنچه در ایران دارم بفروشم و در حسابی متمرکز کنم. دیگر از همهچیز خسته شده بودم، پیش خود فکر میکردم برادرم از خدمت برمیگردد و سرپرست خانواده میشود و خواهر دومم نیز شوهر میکند و مادرم نیز با آخرین برادر در آن خانه بزرگ و با مستمری پدر بهخوبی زندگی خواهند کرد. تصمیم داشتم بوتیک را برای این خانواده بگذارم که مشغول باشند و از محل درآمد آن کسری زندگی خود را تأمین نمایند، اما اینچنین نشد و پس از شش ماه صبر و شش ماه دیگر کنکاش و جستجو هیچ خبری از آن زن به دستم نرسید.