درد بی کسی (قسمت 29)

هیچ‌یک از اهالی ماتم‌سرا به استقبال حسرت بیمار نمی‌آیند.تلویزیون ۲۴ اینچ شاب لورنس که بار آخر از کویت آورده‌ام روشن است و جماعت بیکار وبی‌درد خانه روبروی آن نشسته‌اند و ضمن شکستن تخمه آفتاب‌گردان مشغول تماشای سریال«مراد برقی» هستند.

هیچ‌یک از اهالی ماتم‌سرا به استقبال حسرت بیمار نمی‌آیند.تلویزیون ۲۴ اینچ شاب لورنس که بار آخر از کویت آورده‌ام روشن است و جماعت بیکار وبی‌درد خانه روبروی آن نشسته‌اند و ضمن شکستن تخمه آفتاب‌گردان مشغول تماشای سریال«مراد برقی» هستند. بی‌سروصدا به اتاق خودم می‌روم و از فرط ضعف با لباس‌هایم رویتخت خواب فنری می‌افتم. مادرم در اتاق را می‌بندد که صدای تلویزیون نشنوم و اعتراضنکنم. این دیگر قسمتی از ارق مادری اوست که بی‌اختیار انجام می‌دهد و الا هنوز هممرا به نام حسرت می‌شناسد که تمام فلاکت‌های خانواده را از نحسی به دنیا آمدنش می‌دانند.اگر تمام مرغان عالم بر شاخسار درختان به حال نزار من گریه کنند کم است. بازهم دلممی‌گیرد و در درون خود از خدا می‌پرسم فلسفه خلقت من چه می‌تواند باشد؟ چشمه‌ایمرا روی‌هم می‌گذارم شاید در خواب بتوانند روزهای خوش و بهتری را تماشا کنند. نمی‌دانمچند ساعت خوابیدم اما وقتی بیدار شدم خانه در سکوت مطلق فرورفته بود و تنها صدایحاکم، تیک‌تاک ساعت پاندولی بزرگی بود که در کنار میز تلویزیون خودنمایی می‌کرد. همه‌جاتاریک بود و نشان از نیمه‌های شب داشت. گویا همه خواب بودند و این آغاز بیداری مناست تا بیست‌وهشت سال سیاه‌بختی خود را که تنها به خاطر اسمم رقم خورده بود ورقبزنم. همه‌ی دوران اقامت در مسجدسلیمان و آبادان همچون پرده سینما جلوی چشمانم رژهمی‌رفتند. نمی‌دانم شاید آثار داروهاییست که در بیمارستان برایم تجویز شده بود.

ارسال نظر