درد بی کسی (قسمت 46)

پرستار دختر را به اتاقی کوچک و سفیدرنگ می‌برد که هیچ پنجره‌ای ندارد.

پرستار دختر را به اتاقی کوچک و سفیدرنگ می‌برد که هیچ پنجره‌ای ندارد. اینجا ریکاوری دوم و مرحله پایانی ضدعفونی و انجام عملیات ویروس‌زدایی و واکسینه کردن او در مقابل میکروب‌های فضای باز است. پرستار برمی‌گردد و از ما می‌خواهد به حسابداری برویم و برگه ترخیص بگیریم، مادر همان‌جا می‌نشیند، من و پدر دختر به قسمت صندوق می‌رویم. صورتحسابی به مبلغ چهارده هزار دلار به ما می‌دهند یعنی روزانه یک هزار دلار، چاره‌ای نیست باید پرداخت کرد. این قولی است که قبل از آمدن به پدر و مادر این دختر داده بودم. «کردیت کارتم» را به Cashier می‌دهم تا هزینه را از آن برداشت کند. این کارت بین‌المللی حساب‌های من است که از طریق کویت ساپورت می‌شود و متعلق به دفتر بازرگانی‌ام در حاشیه خلیج‌فارس است. رمزم را روی صندوق ثبت می‌کنم و مبلغ چهارده هزار دلار به‌ حساب بیمارستان می‌ریزم. کارت و صورتحساب را می‌گیرم و به‌اتفاق پدر دختر با در دست داشتن برگه ترخیص بیمار به قسمت ویروس‌زدایی می‌رویم. مادرش روی صندلی و درست روبروی همان دری که دختر به داخل واکسیناتور رفته بود نشسته و به آنجا زل زده است. چشم‌ها هنوز هم نگرانی خود را از یاد نبرده‌اند. او مادر است و بااینکه دخترش را دیده که با پای خود از قرنطینه بیرون آمده اما هنوز باور نمی‌کند که سلامتی‌اش را بازیافته است. پس از حدود یکساعت در باز می‌شود و دختر از آن اتاق کاملاً سفیدرنگ بیرون می‌آید، با ارائه برگه ترخیص او را تحویل گرفته و به پارکینگ می‌رویم. همه ساکت‌اند اما درون هریک هنوز هم خوف‌ورجا موج می‌زند و غوغایی برپاست.

ارسال نظر