درد بی کسی (قسمت 93)

جوان فعال و پرتحرکی بود. بر اساس قسمتی از حرفه‌اش که روزنامه‌نگاری است همه‌جا سرک می‌کشد و بالطبع از همه‌چیز خبر دارد. پس از حال و احوال، پرسید: برادرتان را دیدید؟

جوان فعال و پرتحرکی بود. بر اساس قسمتی از حرفه‌اش که روزنامه‌نگاری است همه‌جا سرک می‌کشد و بالطبع از همه‌چیز خبر دارد. پس از حال و احوال، پرسید: برادرتان را دیدید؟ گفتم: متأسفانه نه ولی انگار امروز هم رفته چاپخانه. گفت: بله دیروز من بعد از رفتن شما با او صحبت کردم گویا با پدرم هم حرف زده بودید که امروز صبح موضوع را با من در میان گذاشت. گفتم: بله چون نگران بودم می‌خواستم سفارشش دوقبضه باشد. گفت: فکرش را نکن بااینکه هیچ‌گونه اطلاعی از هنر چاپ و ماشین‌های چاپخانه ندارد ولی از آقای روغنی که ماشین چی و سرکارگر است خواستم کارها را آرام‌آرام یادش بدهد. البته وارد شدن به این کار زمان می‌برد چون کارگر تازه‌کار باید تا چند وقت فرچه و برس با ظرف نفت دستش باشد و فقط به شستشوی صفحه ماشین چاپ و حروف و گراور و کلیشه برسد. بعدازآن پیش دست حروف‌چین مشغول پخش کردن در گارسه ها شود. طی این مراحل یکسال طول می‌کشد. همه این‌ها را دیروز به برادرتان گفتم و از همان وقت مشغول شستشوی دستگاه‌ها با نفت شد. ماشین چی ها که اکثراً زمان کارشان برای چاپ روزنامه در شب است باید حروف‌چینی و صفحه‌بندی را به‌خوبی بشناسند که اگر در حین کار اتفاقی برای صفحه و حروف سربی افتاد بتوانند آن‌ها را تعویض و صفحه بسته‌شده را باز و ترمیم نمایند. برادر شما به نظر می‌رسد خیلی مغرور باشد اما می‌شود با آرامش و رفاقت با او کار کرد و من به آقای روغنی که اتفاقاً جوانی خوب و خونسرد است دراین‌باره تذکر داده‌ام که مراقبش باشد.

ارسال نظر