درد بی کسی (قسمت 103)

درست روبروی آن‌ها نشسته بودم. مدتی نظاره‌گرشان شدم اما آن‌چنان غرق محیط شده بودند که متوجه تمرکز من بر رفتارشان نمی‌شدند. چند سرفه ساختگی کردم تا به من نگاه کنند. وقتی توجهشان به من جلب شد لبخندی زدم و گفتم: معذرت می‌خواهم نمی‌خواستم افکارتان را به هم بریزم فقط می‌خواستم خواهش کنم یکساعت قبل از اینکه احساس گرسنگی کردید غذای موردعلاقه خودتان را از روی منوی پذیرایی به گارسون‌ها سفارش بدهید چون آماده شدن آن ساعتی طول می‌کشد البته سعی می‌کنم سفارش را خودم بگیرم و به آشپزخانه ببرم و به آقا فضل‌الله پدر حسن آقا که سرآشپز هتل است بدهم تا غذا کاملاً سفارشی باشد. آقای مدیر و خانواده کوچکش که پیدا بود برای اولین بار است به این‌گونه اماکن آمده‌اند نفهمیدند منظور من چیست. برای اینکه آن‌ها را از این حالت خارج کنم، گفتم: اینجا تنها جای استراحت، آرامش و فراموش کردن همه مشکلات زندگی است. البته نباید از یاد ببریم که حضور در این مکان‌ها ذره‌ای از مشکلات بیرون ما را حل نمی‌کند و زمانی که برگردیم همه آن‌ها سر جایشان هستند، بلکه تنها در این مدت‌زمان کوتاه نشستن بر روی این صندلی‌های راحت، خوردن شامی لذیذ و شنیدن چند آهنگ زیبا می‌تواند ما را برای مدتی از مشکلات بیرون دور نگهدارد. همه کسانی که به اینجا می‌آیند تنها به این منظور و هدف است و الا می‌دانند تأثیر دیگری برایشان ندارد و درحالی‌که می‌خندیدم ادامه دادم: بنابراین از شما خواهش می‌کنم همه‌چیز را فراموش کنید و از اینکه در کنار هم نشسته‌اید و نگران سوختن و ته‌دیگ گرفتن غذا در آشپزخانه نیستید لذت ببرید. در ضمن نوازندگان هم بسیار چیره‌دست و خبره هستند و با آهنگ‌های زیبا از شما پذیرایی می‌کنند.

ارسال نظر