درد بی کسی (قسمت 112)
محیط شلوغ کاباره با به روی صحنه رفتن من آرام میشود. اینها همان مشتریان همیشگی هستند که با صدای خشدار حسرت خو گرفتهاند و خاطرات تلخ زندگی خود را بیاد میآورند و در فضای کاملاً تاریک سالن و اشعههای قرمز صحنه بیاختیار میگریند. پیشدرآمد آهنگ را ژوزف با آکوردهای پیانو شروع میکند و کجباف ریتم جاز و پدال و سنج را به آن میافزاید، سینا اولین نت را در کلارینت خود میدمد و من زخمه را با سیمهای گیتار آشنا میکنم. نوای پرطنین و دلنواز پاپ فضا را پر میکند. از اینکه دختر را دوباره سرحال و سرشار میدیدم خوشحال بودم و از اینکه در چند قدمی او و منحصراً برای او میخواندم در پوست خود نمیگنجیدم. دلم میخواست همراه با خواندن آرام گریه کنم و عاقبت اما ناخواسته اینچنین شد. با شروع اولین کلام از ترانه قطرات گرم اشکهایم بر روی زخمه گیتار چکیده و خواندم آنچه که هیچ زمان اینگونه باشکوه نخوانده بودم. دیگر از سروصدای حاضران در سالن که به وقت خواندن من در شبهای گذشته توجه کمتری داشتند خبری نبود. همه ساکت بودند و این ارکستر بود که برخلاف گذشته نتها و ملودیها را با دقت و احساسی قابلستایش بر روی ساز خود پیاده میکرد و این حسرت بود که رنجهای بیپدری و دربهدری خود را با شعری از اردلان سرفراز و از جگرسوخته و حلقوم خسته و دردمند خود بیرون میداد. خواندم و گریه کردم، نمیدانم چقدر طول کشید اما زمانی که کجباف چوب پایان را بر روی سنج نواخت، تنها صدایی که میشنیدم هقهق آرام جمعیتی بزرگ بود که در زیر نور کم و روان سالن که حالا چراغهایش روشنشده بود به گوش میرسید. آقای مدیر و همسر و دخترش همراه این جمع بهظاهر مرفه اما دردمند آرامآرام اشک میریختند که نشان میداد دلشان از اینهمه خفقان اجتماعی پر بود.