درد بی کسی (قسمت 130)
بیاختیار بهسوی او میرفتم درحالیکه خوشحال بودم قبل از رفتنم به کویت و میهمانی آقای مدیر دوباره حسن آقا را میدیدم. از جا بلند شد و بهطرف من آمد تا با من دست بدهد و سه نفر دوستانش را که هرکدام دفتر و قلمی در دست داشتند و دور میز نشسته بودند معرفی کند، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و این هم اسماعیل جوهری که هرکدام برای خودشان استاد شعر و ادب بودند و من که تنها میتوانستم شنونده خوبی برای آنها باشم به آنها معرفی کرد و گفت: و این جوان کسی نیست جز حسرت که میتواند درآنواحد طبل و سنج جاز را بکوبد، گیتار بزند و در میکروفون آوازهای موسیقی جدید پاپ را بخواند و مردم را به وجد آورد واز خود بیخود کند اما مثل من و شماها یکلاقبا هم نیست بلکه از تجار معروف کویت است. نمیدانستم در برابر چند نویسنده و شاعر که میتوانستند با استفاده از کلمات معجزه کنند چه باید گفت. بنابراین بهتر بود همچنان ساکت میماندم. دوستان حسن آقا از من خواستند تا کنارشان بنشینم و با آنها قهوه یا چای صرف کنم. بیاختیار نشستم. البته میدانستم هنوز هم فرصت دارم تا به خانه بروم، معلوم شد در تدارک چاپ مجلهای پیرامون جنگ هنر و ادبیات هستند و این جلسه برای انتخاب، شعر، مقاله و داستان در شماره اول آن مجله برگزارشده بود. محمد حقوقی که قدی کوتاه و هیکلی درشت داشت از من پرسید: آقای حسرت آیا شما مطالبی پیرامون موسیقی پاپ آماده ندارید که در شماره اول مجله بنام خودتان چاپ کنیم؟ پیش خودم گفتم حسرت و نویسندگی؟ اما چون جوابش را میدانستم بلافاصله گفتم: متأسفم آقای حقوقی، همانطور که حسن آقا گفت من فقط میتوانم بخوانم و بنوازم و دستی بر کارهای اقتصادی آنطرف آب داشته باشم و بوتیکی برای فروش کفش و پوشاک درست روبروی هتل شاهعباس که به شما دوستان تعلق دارد.