درد بی کسی (قسمت 131)

فضل‌الله جوهری که جوان شیک‌پوشی بود گفت: باور کنید من مشتری همان بوتیکم این پلیوری را هم که پوشیده‌ام از همانجاست اما تا حالا شما را ندیده بودم تنها یک زن و شوهر فروشگاه را اداره می‌کنند که فکر می‌کردم مال خودشان است! گفتم: بله. من گرفتاری‌های هنری و شرکت تجاری در کویت را دارم، کما اینکه دو روز دیگر عازم هستم و یکی دو ماهی در ایران و اصفهان نخواهم بود. آقای گلشیری پرسید: شما هنر موسیقی خود را در کجای این شهر ارائه می‌دهید؟ گفتم: باب موسیقی پاپ را برای اولین بار در کلوپ هنری در خیابان شاهدخت و نبش خیابان پارس برای جوانان بازکرده‌ام و شب‌ها هم سرپرست ارکستر پاپ در کاباره هستم. البته آنجا خودم هم با زدن گیتار یا جاز و بعضی وقت‌ها خوانندگی به بچه‌های گروه کمک می‌کنم. حسن آقا گفت: درست می‌گوید چون پدر من هم آنجا سرآشپز است و بعضی شب‌ها که به سراغش می‌روم از برنامه‌های حسرت بی‌بهره نمی‌مانم. حقوقی رو به حسن آقا کرد و گفت: و تا حالا یک‌شب جمع ما را به آنجا نبرده‌ای؟ حسن آقا که جوان لارجی بود بی‌مهابا گفت: مشکلی نیست. همین امشب همگی میهمان من به شام در همان‌جایی که حسرت و پدرم مشغول کار هستند. گروه که گویا منتظر فرصت بودند از دعوت او استقبال کردند و جوهری که تنها عضو ماشین دار گروه بود از آن‌ها خواست تا ساعت ۹ شب همگی به دفتر روزنامه یعنی محل کار حسن آقا بروند تا به‌اتفاق عازم کاباره شوند. فرصت خوبی بود که بتوانم گوشه‌ای از محبت‌های حسن آقا را جبران کنم از این نظر گفتم: البته من مستحق‌تر از حسن آقا برای این دعوت هستم بنابراین از شما دعوت می‌کنم که همگی امشب را میهمان من باشید.

ارسال نظر