درد بی کسی (قسمت 161)

توقع زیادی ندارم آیا اگر من در ایران ازدواج کردم می‌توانم برای همسرم هم در کویت اقامه بگیرم؟ شیخ برگشت و درحالی‌که لبخند می‌زد گفت: حسرت می‌خواهد متأهل شود! البته که همسرانت همگی می‌توانند تابعیت کویت را بگیرند، حتی اگر آمادگی داشته باشی می‌توانم دختر شیخ خزعل را برایت خواستگاری کنم. بازهم دست شیخ را می‌بوسم و می‌گویم: حضرت صباح من یک ایرانی هستم و تنها یک همسر می‌خواهم که با اجازه شما انتخاب کرده‌ام حالا همین‌که اجازه صدور اقامه برای او صادر فرمودید از شما سپاسگزارم. شیخ دوباره اخم‌هایش را در هم می‌کشد و می‌گوید: مدارکش را به دفتر من بدهد تا اقامه‌اش را صادر کنند و بلافاصله به‌سوی درب حرم‌سرا و اندرونی می‌رود. کار من در دفتر شیخ تمام‌شده بود، از آن خارج شدم و خوشحال بودم که توانسته‌ام موافقت شیخ را برای صدور اقامه آن دختر بگیرم. به‌سوی دفتر شرکت رفتم تا اسناد و مدارک ترخیص‌ها را آماده کنم. فردای آن روز شروع کارهای سنگین شرکت در بندر کویت بود و آن شب از آن شب‌هایی بود که باید تا صبح بیدار می‌ماندم. کاش صوفیا منصرف می‌شد یا حداقل فرد مطمئنی را برای جانشینی خودش انتخاب می‌کرد تا قبل از رفتن من به ایران همه‌چیز را به او بیاموزد. حتی اگر فرد مجرد یا تازه ازدواج‌کرده‌ای هم پیدا می‌شد که بتواند در اتاق میهمان شرکت اقامت کند برای من بهتر بود که خیالم از جانب امنیت دفتر و اسناد آن راحت باشد، حالا دیگر صوفیا شرکت را تعطیل کرده و من باید به‌تنهایی به بررسی مدارک ترخیص می‌پرداختم.

ارسال نظر