درد بی کسی (قسمت 227)

در ظاهر زن خوبی به نظر می‌رسید اما خیلی پرچانه بود و زیاد حرف می‌زد، سعی می‌کرد مسئله را تفهیم کند و جا بیندازد.

در ظاهر زن خوبی به نظر می‌رسید اما خیلی پرچانه بود و زیاد حرف می‌زد، سعی می‌کرد مسئله را تفهیم کند و جا بیندازد. حسن آقا مثل همیشه که فرصت نمی‌دهد کسی حرف بزند و سریعاً اظهار عقیده می‌کرد تا سروته ماجرا را به هم گره بزند وسط حرف این خانم پرید و گفت: مکرم خانم علت اینکه مزاحم وقت اداری و کاری شما شدم به خاطر اینست که می‌خواستم از شما خواهش کنم اجازه بدهید آقا حسرت و مادرشان یک‌شب خدمت شما و آقا برسند. ان‌شاءالله امر خیری در کار است. آن خانم که خنده از روی صورتش محو نمی‌شد بلافاصله گفت: اختیاردارید حسن آقا، منزل ما تعلق به شما و دوستانتان دارد هر زمان که اراده بفرمایید منتظر هستیم به شرطی که شما هم باخانم تشریف بیاورید. حسن آقا که در هر شرایطی شوخ‌طبعی خود را کنار نمی‌گذاشت تا کمی جدی باشد جواب داد: البته چون قرار است شام هم بدهید حتماً خدمت می‌رسیم و بعد بلافاصله خندید. مکرم خانم که از حسن آقا زرنگ‌تر بود گفت: شام ما که قابل شما را ندارد اما هنوز سور عروسی شما را نخورده‌ایم، حتماً بعدازآن دعوتتان می‌کنیم که برای صرف شام در خدمت باشیم، حسن آقا که اینجا بازی را کیش‌ومات به مکرم خانم باخته بود دیگر حرفی برای گفتن نداشت، پرسید: همین پنجشنبه خوبست؟ مکرم خانم گفت: هر طور صلاح بدانید درحالی‌که از روی صندلی بلند شده و به‌طرف در اتاق می‌رفت که خارج شود برگشت رو به من کرد و گفت: خدمت مادرتان سلام برسانید و بفرمایید شب جمعه چشم‌به‌راهشان هستیم. درحالی‌که از روی صندلی نیم‌خیز شده بودم گفتم: چشم خانم حتماً برای عرض ادب خدمت می‌رسیم.

ارسال نظر