درد بی کسی (قسمت 229)
خانهای بزرگ و نوسازی با حیاطی قشنگ در بهترین نقطه شهر منتظر ما بود که در کنار باغچه باصفای آن تخت چوبی شکیلی خودنمایی میکرد که روی آن با فرش خوشرنگ ایرانی مفروش شده و اطرافش تعداد زیادی مخده چیده بودند.
خانهای بزرگ و نوسازی با حیاطی قشنگ در بهترین نقطه شهر منتظر ما بود که در کنار باغچه باصفای آن تخت چوبی شکیلی خودنمایی میکرد که روی آن با فرش خوشرنگ ایرانی مفروش شده و اطرافش تعداد زیادی مخده چیده بودند. فوارههای گردان حوض آب را بهطرف آسمان میپاشیدند تا به سطح مواج حوض برگردد و ماهیهای قرمز را فراری بدهد. کفشهایمان را درآوردیم و روی تخت نشستیم و به مخده ها تکیه دادیم. شوهر مکرم خانم مرد میانسال و متینی بود که بیننده را به یاد استاد شهریار شاعر میانداخت. همه تعارفاتش را با کلمات نقض و گزیده بیان میکرد. حسن آقا که معلوم بود با این خانواده آشنایی دیرینه و تنگاتنگ دارد بلافاصله پس از خوردن اولین چای همراه با گز مغز پسته سلامتیان که موردعلاقهاش بود رو به شوهر مکرم خانم کرد و گفت: حتماً استحضار دارید که امشب برای امری خیر خدمت رسیدهایم؟ البته مادر آقا حسرت به علت کسالت مختصری که داشتند نتوانستند تشریف بیاورند، انشاء الله در دفعات بعد خدمت خواهند رسید. شوهر مکرم خانم یعنی پدر دختری که هنوز به رؤیت من نرسیده بود پس از چند سرفه کوتاه جواب داد: شما میدانید دختر پل است و مردم رهگذر تا قسمت چه باشد، آنجا بودم اما روحم در خانه آقای مدیر کانون و آن دختری که با اقبال حسرت اسیر مرگ در اثر سرطان شده بود سیر میکرد. سری دوم چای را مینو که همان عروس خانم بود تعارف کرد و بلافاصله در گوشهای از تخت و میان پدر و مادرش نشست. البته این خانواده که اصولاً اهل مازندران بودند سفره شام مفصلی از انواع خوراک ماهی و میگو برای ما فراهم بودند که مرا بیشتر شرمنده کرد.