درد بی کسی (قسمت 243)

این‌گونه می‌شود یک جوان خودساخته پدر ازدست‌داده را که توانسته است از سن 12 سالگی جای بزرگ خانواده را بگیرد و خواهر و برادران خود را به‌جایی برساند به زمین گرم زد

این‌گونه می‌شود یک جوان خودساخته پدر ازدست‌داده را که توانسته است از سن 12 سالگی جای بزرگ خانواده را بگیرد و خواهر و برادران خود را به‌جایی برساند به زمین گرم زد تا نتواند از جایش بلند شود. به یاد شعر پروین اعتصامی افتادم که می‌گوید: (روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد/ چرخ بازیگر از این بازیچه‌ها بسیار دارد). بوتیک را به مدت یک هفته تعطیل کردم تا این مراسم ناخواسته برگزار شود. پس از پایان این دوران که یکی از سخت‌ترین فصل‌های زندگی من بود پدر و مادر عروس خانم و میهمانان اجباری به آبادان برگشتند و حالا دختری که سال‌های کودکی همبازی من بوده عروسی ناخواسته ایست که به‌عنوان همسر از جانب مادر به من تحمیل‌شده بود. به‌وضوح لذت موفقیت و انتقام از درمانده‌ای بانام حسرت را در چشم‌های مادر می‌دیدم، در درون افتخار می‌کرد که توانسته فرزندش را چون همیشه سرشکسته جامعه کند، حسن آقا و ابراهیم که از ماجرای من با مینو اطلاع کامل داشتند علی‌رغم میلشان در این جشن و سرور تحمیلی شرکت کردند، از هدایایی که همراهشان بود به‌خوبی دریافتم که چقدر به این انتخاب مادر بی‌تفاوت بودند، حتی در مراسم پاتختی روز بعد نیز حاضر نشدند و کادوهای خود را همان شب و در سالن رستورانی که عروسی برگزار شده بود به مادرم تحویل دادند و بدون خداحافظی جشن را ترک کردند. پس‌ازاینکه قطع رابطه من با این دو دوست دیرینه و وفادار کلید خورد، خانه دوطبقه ما پس از آغاز این زندگی جدید از سکوت قبلی خارج و ستیزه‌جویی عروس و مادر شوهر که خود منتخب یکدیگر بودند شروع شد. سعی می‌کردم ظهرها برای صرف ناهار در بوتیک بمانم و یا زمان بیشتری را در کویت باشم. تحمل رفتارهای هیچ‌کدامشان را نداشتم. وقتی‌که پایم را به این خانه می‌گذاشتم در طبقه اول با گلایه‌های تند مادر روبرو می‌شدم و در طبقه دوم گریه و زاری دخترعمویم را از دست زن‌عمو و مادر شوهرش شاهد بودم.

ارسال نظر