درد بی کسی (قسمت 246)
اقامت ما در آن باغ با آرامشی نسبی توأم شده بود. حالا دیگر میتوانستیم در همان فضای سبز روزهای جمعه را از دوستانی مثل حسن آقا و ابراهیم که حالا هرکدامشان دو دختر داشتند پذیرائی کنیم
اقامت ما در آن باغ با آرامشی نسبی توأم شده بود. حالا دیگر میتوانستیم در همان فضای سبز روزهای جمعه را از دوستانی مثل حسن آقا و ابراهیم که حالا هرکدامشان دو دختر داشتند پذیرائی کنیم. فرزند دومم یک دختر سالم بود و دو سال بعد هم فرزند سوم که بازهم پسر بود در همین اتاق کوچک باغی به دنیا آمد، در این مدت با درآمد اندکی که از بوتیک به دست میآمد و پساندازهایی که داشتم تالاری بزرگ را در دیگر حاشیه باغ پیریزی کرده و شروع به ساختمان نمودم. میخواستم از این محل برای جشنها و مراسم مردم استفاده کنم تا اگر مجبور شدم بوتیک را تعطیل کنم مَمَر درآمدی برای زندگی داشته باشم. بااینکه هنوز هم نگران نفرین مکرم خانم مادر مینو بودم اما زندگیام بهآرامی میگذشت. ساخت تالار بزرگی را که شروع کرده بودم که البته به علت کمبود مصالح ساختمانی و سهمیهبندی آهن، سیمان و آجر کار بهسختی پیش میرفت. با ورود سومین فرزند به محیط خانواده دخترعمویم که بعد از آمدن به باغ آرام شده بود بار دیگر ناسازگاریها را شروع کرد. چند وقت بود که با ابراهیم و حسن آقا میانهمان دوباره خوب شده و بعضی از روزهای جمعه همراه با همسران و بچههایشان به باغ میآمدند و این رفتوآمدها ادامه مییافت اما دخترعمویم که چهار سالی بود در یک اتاق زندگی میکرد وقتی برای بازدید به خانه ابراهیم و حسن آقا میرفت اخلاقش عوض میشد و نمیتوانست موقعیت مرا درک کند، فشار بیشازحد دخترعمو آنقدر زیاد بود که اشک بچهها را درمیآورد تا بالاخره ناچارم کرد خانه بزرگی در شهر اجاره و به آنجا نقلمکان کنیم. دخترعمو با رفتن به این خانه تغییر روحیه داد و ارتباطش را با مادر و خواهر و برادرم از سر گرفت. هر شب بساط میهمانی در خانه جدید برپا بود و سفرهها گستردهتر میشد. چند بار به او تذکر دادم که هزینه نگهداری سه فرزند که یکی از آنها روی ویلچر است و با همین وضعیت مدرسه میرود بالاست، اما او هیچ توجهی به درخواستهای مکرر من نمیکرد.