درد بی کسی (قسمت 259)
بهسرعت بار این نوبت را که مهیا کرده بودم در سه کامیون جا دادم و به بندر فرستادم، تقریباً همه سرمایه من بهاضافه مقداری بدهی در این محموله خلاصه میشد. جای خودم را هم سه روز بعد رزرو کردم، پرواز به خاطر ناامنی چهلوهشت ساعته ای که در کویت ایجادشده بود با بیستوچهار ساعت تأخیر انجام شد، گویا بعثیهای عراق به این امیرنشین حمله کرده و پس از غارت شهر توسط سربازان با تهدید آمریکا به کشورشان برگشته بودند، نگران بارم بودم که چند روز است در گمرک کویت تخلیهشده و خدا میداند چه بر سرش آمده باشد، بهمحض رسیدن پرواز به فرودگاه تحت کنترل شدید نیروهای ویژه خودم را با اولین تاکسی به گمرک رساندم. اینجا دیگر آن مجموعه مرتب و مجهز و بزرگ نبود بلکه به ویرانهای میماند که جنگی سخت در آن به وقوع پیوسته باشد، درست همچون منطقهای زلزلهزده بود که هنوز آوارش را برنداشته باشند، محدوده در کنترل و قرنطینه شرطههای کویتی بود، درراه راننده تاکسی گفت: امروز روز اولیست که بعد از ۵ روز مردم جرأت کردهاند از خانههای خود خارج شوند. تنها نقطه امن امیرنشین، قصرهای امیرزادهها و فرودگاه بینالمللی و بقیه شهر توسط نیروهای عراقی غارتشده بود. وقتی تاکسی به گمرک رسید متوجه شدم که راست میگفت. آنها به این نقطه هم رحم نکرده بودند و کلیه اموال موجود در آن را که به بازرگانان و پیلهوران بیچاره تعلق داشت غارت کرده بودند و بازهم عفریت بداقبالی به سراغ حسرت آمده بود.