درد بی کسی (قسمت 283)

حسن آقا درحالی‌که از درون به خود فشار می‌آورد تا از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند و چهره‌اش را از غم و رنج من درهم‌کشیده و چروک‌های تازه‌ای به پیشانی‌اش اضافه می‌شد

حسن آقا درحالی‌که از درون به خود فشار می‌آورد تا از ریزش اشک‌هایش جلوگیری کند و چهره‌اش را از غم و رنج من درهم‌کشیده و چروک‌های تازه‌ای به پیشانی‌اش اضافه می‌شد فنجان چای سرد شده‌اش را از روی میز برداشت و به من هم تعارف کرد تا چای دیگر را بردارم، آهی سوزان کشید و گفت: گوش کن حسرت عزیزم، تو همیشه مقصر را اسمت می‌دانستی و امروز هم پس از همه نابسامانی‌هایی که در زندگی داری هنوز هم به این عقیده پایبندی اما اشتباه است، هر بلایی که برای هریک از ما نازل می‌شود نتیجه اعمال خود ماست که بدون توجه به عواقب آن انجام می‌دهیم و بعضی وقت‌ها بی‌مهابا بلندپروازی می‌کنیم. نمی‌خواهم نبش قبر کنم و اشتباهات گذشته را به رخت بکشم اما ناچارم بگویم آن روز که پس از شش ماه رفت‌وآمد با مینو و پدر و مادرش به‌راحتی و بدون هیچ‌گونه عذر موجه قلب این خانواده محترم را شکستی باید منتظر می‌بودی که دست انتقام به سراغت بیاید. باور کن من هم پای این وساطت را خوردم اما چون نیتم خیر بود تنها گوشمالی زمانه را تحمل کردم. ابراهیم هم که نقشی در این میان نداشت تنها به جرم دوستی نزدیک با تو خساراتی را متحمل شده اما همه این‌ها به خیر گذشت. می‌دانم در وضعیتی غیرقابل‌تحمل واقع‌شده‌ای اما تو هم این را بدان که من، ابراهیم و استاد رضا همچنان در کنار تو هستیم به شرطی که مسیر زندگی‌ات را به‌طور کل عوض کنی تا بتوانیم همچنان دوستان یکرنگی باشیم. زندگی همه ما تغییر کرده و مسئولیت‌هایمان دوچندان شده بنابراین تنها می‌توانیم روی کمک‌ها و مساعدت‌های معنوی یکدیگر حساب باز کنیم و آگاه باشیم دستمان خالی از مادیات است اما از جانمان دریغ نخواهیم کرد.

ارسال نظر