درد بی کسی (قسمت 300)
خفقان مطلق فضای دفتر را گرفته بود.
خفقان مطلق فضای دفتر را گرفته بود. مقام طوسی پوشی و آقای ملکی درحالیکه سرمست از یک پیروزی کامل بودند با من دست و روبوسی کردند و درحالیکه پوشه و اسناد آن را از روی میز برمیداشتند اتاقی را در همان آپارتمان نشانم دادند که بهصورت یک سوییت کوچک همه امکانات زندگی مجردی را در خود جای داده بود. خانمی میانسال نیز که درس وکالت خوانده بود بهعنوان منشی و وکیل به من معرفی کردند تا تمام طول هفته را در این دفتر حضورداشته و به رتقوفتق امور پیمان بپردازد. فتوکپی شناسنامه و دیگر اسنادی که نیاز داشتند را از روی اصل مدارک من گرفتند و گوشی موبایلی که خطی نیز روی آن نصبشده بود به من دادند که بتوانیم باهم تماس داشته باشیم. از راهاندازی تلفن همراه در ایران یکی دو سالی بیشتر نمیگذشت و کمتر کسی مالک این گوشیها بود اما انگار این پروژه که از محتوای و پشت پرده آن کاملاً بیاطلاع بودم اهمیت زیادی داشت که اینگونه برای آن هزینه میکردند. مقام طوسی پوش از خانم منشی که میزش در سالن آپارتمان قرار داشت خواست تا چکی بهصورت علیالحساب هزینه به مبلغ یکصد هزار تومان در وجه من صادر شود که دستم خالی نباشد. حالا دیگر شب شده بود و مقام طوسی پوش بهاتفاق آقای ملکی آپارتمان را ترک میکردند درحالیکه کلیدهای یدکی آن را به من داده بودند تا هر وقت میخواهم بتوانم به آن وارد یا از آن خارج شوم. حسرت دوباره و مثل همیشه تنها میشد اما با دلهرههای تازه و آیندهای تیرهتر از گذشته.