درد بی کسی (قسمت 302)

ساختمان‌هایی رنگ‌ورورفته که تعداد آن‌ها قابل‌شمارش نبودند و ساکنان آن چهار طبقه را با استفاده از پله‌های فرسوده طی طریق می‌کردند.

ساختمان‌هایی رنگ‌ورورفته که تعداد آن‌ها قابل‌شمارش نبودند و ساکنان آن چهار طبقه را با استفاده از پله‌های فرسوده طی طریق می‌کردند. در حاشیه هر مجموعه تنها دوچرخه، موتور و تعداد معدودی اتومبیل‌های ژیان، پیکان و وانت‌های مدل‌پایین پارک شده بود. چندین هزار نفر ساکن این شهرک دودگرفته بودند که قرارداد شرکت سوری ما نقش خلع ید از آن‌ها را داشت تا بلدوزرها بتوانند همه را با خاک یکسان کنند زیرا مالکیت قانونی این مجموعه متعلق به یکی از شرکت‌های دولتی بود که در طول سال‌های گذشته توسط افرادی غیر تصرف و به‌صورت قباله کاغذی به بی‌خانمان‌ها فروخته و یا واگذار شده بود. نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که این پول خوردن دارد یا نه اما هرچه فکرش را می‌کردم عقلم به‌جایی نمی‌رسید. چگونه آن چهار قالی‌فروش بازار توانستند با حقه و نیرنگ زندگی مرا ساقط کنند که امروز ناچار شوم برای کسب درآمد و تأمین معاش به این کار تن بدهم. آقای ملکی که مرا سخت در تفکر می‌دید گفت: فکرش را نکنید این آپارتمان‌ها باید تخریب شوند تا در مسیر اتوبان شمال به جنوب شهر قرار گیرد و هر آنچه از زمین‌های حاشیه آن باقی بماند متعلق به شرکتی است که این پیمان را برنده و اجرا کرده است و شما همچنان مدیرعامل آن هستید. تازه متوجه می‌شدم چه کلاه بزرگی سرم رفته اما برای فرار از این توطئه بزرگ دیگر خیلی دیر شده بود زیرا چک دومیلیاردی مرا همراه با ضمانت‌نامه بانکی و امضاء در مناقصه و عقد قرارداد در اختیار داشتند.

ارسال نظر