درد بی کسی (قسمت 310)

ملکی بادمجان دور قاب چین هم با تکان دادن سر مرتب حرف‌های مقام طوسی پوش را تأیید می‌کرد اما حال دیگر مطمئن بودم که هرچه می‌گویند دروغ محض است بااین‌حال نمی‌توانستم دستشان را بخوانم. همان شب دوباره به آموزشگاه ابراهیم زنگ زدم و گزارش کار را دادم.

ملکی بادمجان دور قاب چین هم با تکان دادن سر مرتب حرف‌های مقام طوسی پوش را تأیید می‌کرد اما حال دیگر مطمئن بودم که هرچه می‌گویند دروغ محض است بااین‌حال نمی‌توانستم دستشان را بخوانم. همان شب دوباره به آموزشگاه ابراهیم زنگ زدم و گزارش کار را دادم. او از من خواست تا شبانه برگردم و اثری هم از خودم بجا نگذارم و منتظر بمانم تا ببینم چه اتفاقی خواهد افتاد. بدون هیچ‌گونه تردیدی ساک و وسایلم را برداشتم و خودم را با تاکسی به ترمینال رساندم و با اولین اتوبوس برگشتم. یکی دوهفته‌ای گذشت اما خبری نشد، نگران شدم و به سراغ ابراهیم رفتم و جریان را با او در میان گذاشتم. او همچنان معتقد بود باید بازهم صبر کنیم اما قول داد از طریق آشنایان در تهران بخواهد که درباره اتمام کار پروژه در محل اتوبان تحقیق و تفحص کند. یک هفته گذشت و ابراهیم به من خبر داد تا عصر به آموزشگاه بروم. درحالی‌که چهره‌اش را درهم‌ کشیده بود روبه من کرد و گفت: مرغ از قفس پرید. دلهره تمام وجودم را احاطه کرده بود. نمی‌دانستم منظورش از مرغ چه کسی است بنابراین منتظر ماندم تا حرفش را ادامه دهد. ابراهیم درحالی‌که فنجان چای را که سرد شده بود عوض می‌کرد گفت: این مقام طوسی پوش کلاهبردار از آب درآمده و زمین‌های مازاد پروژه را با چند نفر قولنامه کرده و ناپدیدشده است. البته کار تمام‌شده و قرارداد به پایان رسیده اما در طول آن زمین‌ها را با مهر شرکت فروخته ولی خوشبختانه شما صورت‌جلسه تحویل و تحول را که به آن شک کرده بودی، امضاء نکرده‌ای و اگر امضایی از جانب تو زیر آن باشد قطعاً جعلی است و می‌توان توسط کارشناسان آن را ثابت کرد که محتوای پرونده به نفع تو تمام می‌شود.

ارسال نظر