درد بی کسی (قسمت 324)

شهرکی که در آن اقامت داشتم مردمی پایین‌تر از متوسط و بالاتر از نیازمند داشت بنابراین نمی‌توانستم از آن‌ها انتظارات زیادی داشته باشم.

شهرکی که در آن اقامت داشتم مردمی پایین‌تر از متوسط و بالاتر از نیازمند داشت بنابراین نمی‌توانستم از آن‌ها انتظارات زیادی داشته باشم. همین‌که مبلغ مختصری در پاکت می‌گذاشتند و به‌عنوان شهریه به من می‌دادند تا بتوانم داروهای خود را تهیه و نیازهای ضروری‌ام را رفع کنم کافی بود. حسن آقا تلاش فراوانی می‌کرد تا دخترعمویم را راضی کند که مرا در جمع خودشان بپذیرند اما انگار همانطور که خواهران و برادرانم چشم دیدن مرا نداشتند زن و فرزندان هم مرا نمی‌خواستند. سعی کردم برای شب‌هایم که از فکر زیاد خواب به چشم‌هایم راه نداشت کاری پیدا کنم تا سرم گرم باشد اما نمی‌توانستم هم شب و هم روز خارج از محیط خانه باشم زیرا توان جسمیم اجازه نمی‌داد. یکی از کسانی که بعضی وقت‌ها از روستاهای شرق شهر قالی‌ها را به بازار می‌آورد به من پیشنهاد کرد که دستگاهی برای ساخت فیلتر هواکش اتومبیل در خانه خود نصب کنم و اوقات بیکاری را به تهیه این قطعه یدکی که آنروزها بازار خوبی داشت بپردازم اما قیمت این کارخانه کوچک پانزده میلیون تومان بود. رویش را نداشتم به ابراهیم بگویم شاید نمی‌توانست این مبلغ را به‌عنوان قرض به من بدهد. زیرزمینی که در آن زندگی می‌کردم محل مناسبی برای نصب این دستگاه بود که تنهایی شب‌های مرا پر و سروصدای آن هم همسایه‌ها را اذیت نمی‌کرد. دلم می‌خواست راهی پیدا می‌شد که می‌توانستم این دستگاه را بخرم و نصب کنم تا لحظات تنهایی اینگونه عذابم ندهد.

ارسال نظر