درد بی کسی (قسمت 327)

انگار قرار بود دنیا و حتی صمیمی‌ترین دوستان یکرنگ هم با من ناسازگار شوند.

انگار قرار بود دنیا و حتی صمیمی‌ترین دوستان یکرنگ هم با من ناسازگار شوند. نمی‌دانستم چه زمانی باید از دادن تقاص جفایی که سال‌ها پیش به مینو و خانواده‌اش کرده بودم رهایی یابم که این رفیق شفیق هنوز هم حاضر نیست مرا ببخشد و یاریم کند. موقع برگشتن از کارگاه همچنان اخم‌هایم درهم بود و حرفی برای گفتن نداشتم، ابراهیم همانطور که رانندگی می‌کرد با آن لهجه قشنگ آذری‌اش شروع به خواندن شعر و ترانه‌های ترکی و خندیدن می‌کرد گفت: حالا مگر کشتی‌هایت غرق‌شده حسرت جان؟ همیشه کارهایت دستپاچه و بدون فکر بوده، برای همین هم در هیچ موردی موفق نبودی و زمین خوردی، حسن آقا خوب کرد که کار را عقب انداخت تا کمی بیشتر راجع به آن فکر کنیم. مشکل پرداخت پول و هزینه آن نیست اما اول باید بررسی کرد که آیا انجام این کار در توان تو هست یا نه؟ یا فیلتری که می‌خواهی تولید کنی خریداری دارد یا نه؟ درست است که تو تاجر موفقی بودی و مغازه هم داشتی اما این دلیل نمی‌شود که بتوانی در آن زیرزمین نمور و تاریک شب تا صبح به تولید فیلتر بپردازی. حتماً این دستگاه سروصدای زیادی هم دارد که در سکوت شب اهالی آن ساختمان فرسوده را که اکثراً کارگر هستند و باید استراحت کنند تا بتوانند روز بعد سرکار بروند معذب و ناراحت خواهد کرد و مجبورشان می‌کند به تو اعتراض کنند. اما من گوشم به این حرف‌ها بدهکار نبود و تنها در این فکر بودم تا از تولید و فروش فیلتر درآمد کسب کنم.

ارسال نظر