درد بی کسی (قسمت 346)

حالم که پس از رفتن آنگونه دخترم پریشان بود دگرگون شد. ضربان قلبم را که ریتمی نامشخص داشت حس می‌کردم. کاش ابراهیم به بهانه‌ای بازمی‌گشت تا از او بخواهم مرا روی ویلچر بنشاند و به زیرزمین متروکه ببرد. ای‌کاش برای همیشه در بیمارستان نگهم می‌داشتند تا از آن‌سو به‌جای آمدن به جمع این انسان‌ها به قبرستان بروم. خدایا، چقدر می‌تواند آه مادر آن دختر یعنی مینو برایت ارزشمند باشد تا اینگونه بنده‌ای دیگر یعنی حسرت را به خاک سیاه بنشانی تا خواهری که تمام سال‌های یتیمی و بی‌پدری‌اش را به پشتوانه او سپری کرده اینگونه به او دندان نشان دهد؟ و آسایش برادر هم‌خونش برای او بی‌ارزش باشد؟ سعی کردم به هر نحوی هست خودم را از روی تخت بلند کنم و به‌سوی دستشویی که کنار سالن بود بروم، شوهر خواهرم که یک غریبه بود و از خواهرم دل‌ پری داشت و شاهد تلاش من بود به کمکم آمد و زیر بغلم را گرفت تا یک‌پا یک‌پا به‌سوی دستشویی ببرد اما همسرش یعنی خواهر عزیزدردانه‌ام فریاد زد: برود دستشویی حیاط، اینجا را تازه تمیز کرده‌ام. قطرات اشک همچنان بر گونه‌هایم جاری بود. به‌سوی درب خروجی حیاط کوچک رفتم تا به کمک زاده خودم را به دستشویی برسانم و به‌سختی روی سنگ توالت معمولی و قدیمی آن بنشینم، از شوهر خواهرم خواستم که بیرون برود تا صدایش کنم. با همان یکدست و به کمک شیر آفتابه شیلنگی اما به‌سختی خودم را تمیز کردم و همانطور که نشسته بودم دستم را روی مایع دستشویی فشار دادم تا مقداری از آن روی سنگ دستشویی بریزد و انگشتانم را به آن بمالم و با همان لوله آفتابه تمیزش کنم تا صدای هوار خواهرم به آسمان نرود.

حالم که پس از رفتن آنگونه دخترم پریشان بود دگرگونشد. ضربان قلبم را که ریتمی نامشخص داشت حس می‌کردم. کاش ابراهیم به بهانه‌ای بازمی‌گشتتا از او بخواهم مرا روی ویلچر بنشاند و به زیرزمین متروکه ببرد. ای‌کاش برایهمیشه در بیمارستان نگهم می‌داشتند تا از آن‌سو به‌جای آمدن به جمع این انسان‌هابه قبرستان بروم. خدایا، چقدر می‌تواند آه مادر آن دختر یعنی مینو برایت ارزشمندباشد تا اینگونه بنده‌ای دیگر یعنی حسرت را به خاک سیاه بنشانی تا خواهری که تمام سال‌هاییتیمی و بی‌پدری‌اش را به پشتوانه او سپری کرده اینگونه به او دندان نشان دهد؟ وآسایش برادر هم‌خونش برای او بی‌ارزش باشد؟ سعی کردم به هر نحوی هست خودم را ازروی تخت بلند کنم و به‌سوی دستشویی که کنار سالن بود بروم، شوهر خواهرم که یکغریبه بود و از خواهرم دل‌ پری داشت و شاهد تلاش من بود به کمکم آمد و زیر بغلم راگرفت تا یک‌پا یک‌پا به‌سوی دستشویی ببرد اما همسرش یعنی خواهر عزیزدردانه‌ام فریادزد: برود دستشویی حیاط، اینجا را تازه تمیز کرده‌ام. قطرات اشک همچنان بر گونه‌هایمجاری بود. به‌سوی درب خروجی حیاط کوچک رفتم تا به کمک زاده خودم را به دستشویی برسانمو به‌سختی روی سنگ توالت معمولی و قدیمی آن بنشینم، از شوهر خواهرم خواستم کهبیرون برود تا صدایش کنم. با همان یکدست و به کمک شیر آفتابه شیلنگی اما به‌سختیخودم را تمیز کردم و همانطور که نشسته بودم دستم را روی مایع دستشویی فشار دادم تامقداری از آن روی سنگ دستشویی بریزد و انگشتانم را به آن بمالم و با همان لولهآفتابه تمیزش کنم تا صدای هوار خواهرم به آسمان نرود.

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار