درد بی کسی (قسمت 358)
رفت آمد دوستان و آشنایان کاری و هنری بهعنوان عیادت اگرچه میتوانست تا حدودی روحیه مرا تغییر دهد اما بازهم جواب گوی تنهایی درونی حسرت نبود.
رفت آمد دوستان و آشنایان کاری و هنری بهعنوان عیادت اگرچه میتوانست تا حدودی روحیه مرا تغییر دهد اما بازهم جواب گوی تنهایی درونی حسرت نبود. یکی از این عیادت کنندگان یا بهاصطلاح شاگردان دوران هنرآموزیم در کلوپ دانش آموزان که از آن زمان به من ابراز علاقه میکرد هفتهای یکی دو بار خودش را به من میرساند و چون میدانست به اسپانیش گیتار علاقه دارم از اینکه میدید قادر نیستم آن را به دست بگیرم و بنوازم آن را از دیوار زیرزمین برمیداشت و چند آهنگ موردعلاقه مرا مینواخت. اگرچه از شنیدن زخمههایی که به سیم میکشید لذت میبردم اما از اینکه به علت ازکارافتادن انگشتانم نمیتوانستم احساس تازهام را به سیمهایش انتقال دهم آتشفشانی از درونم فوران میکرد. این دوست در یکی از ملاقاتهایش آنتن و دیش ماهوارهای را آورد و پس از نصب کردن آن گفت: این هم مونس جدید حسرت تا بیش از این تنها نباشد، حالا کنترل آن را کنار دستت میگذارم تا سعی کنی با فشردن دکمهها شبکههای موردعلاقهات را پیدا کنی و ببینی. اگرچه حوصله هیچچیز تازهای جز دیدن دخترم را نداشتم اما باعث شد تا سعی کنم با حرکت دادن انگشتانم کانالها را عوض کنم و ازاینجهت قادر باشم شماره تلفن دوستان را با گوشی موبایلم بگیرم و این هم نوعی فیزیوتراپی بود که میتوانست انگشتانم را از تنبلی درآورده و بیشتر به حرکت وا دارد تا بعضی از کارهای شخصی ازجمله خوردن داروهایم را بهتنهایی انجام بدهم درحالیکه همچنان توان رفتن به دستشویی و حمام زیر دوشی که در آن نصبشده بود را نداشتم.