درد بی کسی (قسمت 360)
رفتوآمد و نظم و ادب و رفتار آن جوان در چند روز اول قابلقبول بود، ابراهیم هم روزی چند بار تلفن میزد و از نحوه کار او پرسش میکرد
رفتوآمد و نظم و ادب و رفتار آن جوان در چند روز اول قابلقبول بود، ابراهیم هم روزی چند بار تلفن میزد و از نحوه کار او پرسش میکرد، پیدا بود زیاد به او اعتماد نداشت اما از این نظر که جوان بود و در همه امور میتوانست کمک خوبی برای من باشد بخصوص که حالا بیشتر اوقات من به دیدن تلویزیون میگذشت و یکی باید میبود که کارهایم را انجام بدهد بد به نظر نمیرسید. روزهای اول و دوم هرروز اول صبح میآمد و تا شب پس از دادن دارو و شام کنار من میماند، البته چند باری از زیرزمین خارج میشد و پس از چند دقیقه دوباره برمیگشت اما از روزهای بعد پس از دادن صبحانه و ناهار و شام و داروهای من بلافاصله و بدون خداحافظی از زیرزمین خارج میشد، شستشوی لباسها را چند روزی به تأخیر میانداخت و بهصورت نامرتب روی بند آویزان میکرد. تحمل میکردم چون دلم نمیخواست همین کمک دستوپاشکسته و کمهزینهای که ابراهیم برایم پیدا کرده بود را از دست بدهم بنابراین هر وقت از وضعیت کار جوان سوأل میکرد میگفتم خوبست و درباره کارهایش توضیح بیشتری نمیدادم تا بالاخره یک روز حسن آقا بهاتفاق یکی از آشنایان به سراغم آمد و چند بار در زد تا من بالاخره توانستم بهسختی و چهاردستوپا خود را به پشت در برسانم و چفت آن را باز کنم. آن روز زیرزمین به بازار شام بیشتر شبیه بود تا محل زندان حسرت. بوی تعفن شدید از دستشویی به مشام میرسید و اتفاقاً حال روحی و جسمی من هم مثل همیشه مساعد نبود.