درد بی کسی (قسمت 371)

آری اینجا آخر خط و خانه ماقبل گورستان بود که آن روز حسرت را مشتاقانه به‌سوی خود می‌خواند و با زبان بی‌زبانی می‌گفت خوش‌آمدی که خوش‌آمد مرا ز آمدنت.

آری اینجا آخر خط و خانه ماقبل گورستان بود که آن روز حسرت را مشتاقانه به‌سوی خود می‌خواند و با زبان بی‌زبانی می‌گفت خوش‌آمدی که خوش‌آمد مرا ز آمدنت. تازه متوجه شدم آنجا سرای سالمندان همان سرای سالمندان است که بارها وصفش را از این‌وآن شنیده بودم همان‌جایی که خواهر و برادرانم بدشان نمی‌آمد مدافع همیشگی و کسی که سینه برایشان سپر می‌کرد تا حسرت را تمسخر کنند و اینگونه به خاک سیاه بکشند یعنی مادر را به اینجا بفرستند اما بازهم از من می‌ترسیدند و جرأت نمی‌کردند. در این سال‌ها حتی یکبار توفیق پیدا نکرده بودم به آنجا سری بزنم و آن روز فهمیدم پایان کار حسرت یعنی کسی که طرفدارانش سرو دست می‌شکستند تا صدای خش‌دار او را از اکوبینسون بشنوند و برایش هورا بکشند باید سرای سالمندان باشد؟ یعنی اینجا بهتر از آن زیرزمین نمور و تاریکی است که خدمتکار و مونسش یک جوان معتاد بود. ابراهیم که مرا غرق در افکار خود می‌دید به‌آرامی گفت: حسرت عزیزم اولاً این پیشنهاد حسن آقا بود و اصلاً به فکر من نمی‌رسید که چگونه می‌توانیم مشکل ترا حل کنیم و الحق که پیشنهاد بجا و خوبی بود، در این چند روز ما در حال تحقیق بودیم تا ببینیم کدام‌یک از خانه‌های محدود سالمندان در شهر جوابگوی نیازهای تو هستند که هیچ‌کدام بهتر از این اینجا نبود. این مکان بهترین نقطه برای کسانی است که مشکلات ترا دارند، حرکت برایشان غیرممکن و مشکل است، کسی را ندارند که داروها و غذایشان را تهیه و به‌موقع بدهد، پزشک در دسترسشان نیست، همکلام ندارند و خلاصه اینجا موقتاً می‌تواند همه این خواسته‌های ترا تأمین کند تا حالت بهتر شود و به خانه‌ات برگردی، ضمناً همه‌ کسانی که در اینجا زندگی می‌کنند وضعیتی مشابه یا بدتر از تو را دارند، با مدیریت قرار گذاشته‌ایم فعلاً کس دیگری را به ویلای تو نیاورند تا بتوانی آرامش داشته باشی و خوب استراحت کنی، ما هم مرتباً به تو سر می‌زنیم و می‌توانیم دوستان و آشنایان را به اینجا بیاوریم تا از وضع نابسامان آن زیرزمین خجالت‌زده و شرمنده نباشی.

ارسال نظر