درد بی کسی (قسمت 388)

یکی از کسانی که این اواخر و در آن زیرزمین متروکه با حسن آقا یکی دو باری به سراغم آمده بود و بازهم او را در سرای سالمندان می‌دیدم از شخصیت‌های تأثیرگذار در احقاق حق مظلومان در حکومت طاغوت بود که بعد از انقلاب اسلامی مدت‌ها مدیریت یکی از نهادهای مردمی را به عهده داشت.

یکی از کسانی که این اواخر و در آن زیرزمین متروکه با حسن آقا یکی دو باری به سراغم آمده بود و بازهم او را در سرای سالمندان می‌دیدم از شخصیت‌های تأثیرگذار در احقاق حق مظلومان در حکومت طاغوت بود که بعد از انقلاب اسلامی مدت‌ها مدیریت یکی از نهادهای مردمی را به عهده داشت. او از مدیران مشهور و خدمتگزار جامعه در سال‌های نه‌چندان دور بود که حالا وارد مرحله بازنشستگی شده و علاوه بر این از همکلاسی‌های دوران دبیرستان حسن آقا به‌حساب می‌آمد که رفاقت و صمیمیت آن دو نزدیک نیم‌قرن ادامه داشت و از این برخوردهای او احساس می‌کردم همچون من تا حدودی بی‌کسی را طی می‌کند با این تفاوت که همچنان مسئولیت خانواده خود را داشت اما زخم خنجر دوستان گرگ‌صفت در لباس میش در نگاهش نمایان بود و همه هستی و حاصل عمری تلاش شبانه‌روزی او و آنچه از ارثیه پدر خود و همسرش به آن‌ها رسیده بود را در یک‌چشم به هم زدن و به پشتوانه اعتبار اجتماعی و آقازادگی از چنگش درآورده و علاوه بر آن خانه و کاشانه او را که در گرو بانک برای دریافت تسهیلات گذاشته بود به یغما برده بودند. آنچه در چهره و رفتار این مرد متشخص خداترس می‌دیدم و از کلام حسن آقا و خودش می‌شنیدم آنقدر عجیب و غیرقابل‌باور بود که لرزه به اندام هر شنونده می‌انداخت اما واقعیت انکارناپذیری داشت که چگونه امثال آن سه فرش‌فروش دغل‌باز که زندگی حسرت را از هم پاشیدند در لباس دوست و شریک بازهم آرسن لوپن هایی آنگونه پیدا می‌شوند که می‌توانند به‌راحتی آتش به دودمان خانواده‌هایی بزنند که چوب سادگی خود را می‌خورند. آن روز حسرت با شنیدن سرگذشت تأسف‌بار این مرد محترم برای چند صباحی به خود امیدوار می‌شد.

ارسال نظر

اخرین اخبار
پربیننده‌ترین اخبار