درد بی کسی (قسمت 392)
علاوه بر اینکه توان جسمیم بهتر شده بود ازنظر روحی نیز احساس آرامش داشتم و این دو موهبت به من این فرصت را میداد تا بیشتر در فضای سرسبز سرای سالمندان قدم بزنم و علیرغم بیماریهایم لذت ببرم.
علاوه بر اینکه توان جسمیم بهتر شده بود ازنظر روحی نیز احساس آرامش داشتم و این دو موهبت به من این فرصت را میداد تا بیشتر در فضای سرسبز سرای سالمندان قدم بزنم و علیرغم بیماریهایم لذت ببرم. چند روز بعد قاضی بازنشسته دادگستری ساکن در سرای سالمندان فرشته پرستار را که بعد از ابراهیم و حسن آقا تنها مونس و غمخوارم بود پیش من فرستاد تا از من بخواهد سری به او بزنم. اگرچه وضعیت جسمیم روزبهروز بهتر میشد اما کار کردن با دست راست همچنان برایم مشکل بود. لباسم را پوشیده و جعبه شیرینی که آن دو میهمان نفتی آورده بودند و من به علت دیابت درب آن را هم باز نکرده بودم از داخل یخچال برداشتم تا بهعنوان هدیه برای قاضی بازنشسته ببرم. مدارک آن قراردادی را که مرا بهعنوان مدیرعامل سوری شرکت میشناخت در سامسونتی داشتم که توسط فرشته پرستار همراهم آورده بود. هم سوئیتی قاضی چند میهمان از اعضاء خانواده داشت که جعبه شیرینی نصیب آنها شد. مدارک را که در پوشهای پلاستیکی بود روی میز بغلدست قاضی گذاشتم تا سر فرصت مطالعه کند و پرسیدم: فکر میکنید میشود آن لاشه چک امانتی را از مقام طوسی پوش پس گرفت؟ سری تکان داد و گفت: همه مشکل ما همان چک است که آنها از اول به نیت گروگان از تو گرفتهاند تا نتوانی هیچ ادعایی درباره آنها داشته باشی. هر وقت تصمیم به شکایت گرفتی بلافاصله آن را از طریق دیگری به اجرا میگذارند و حکم جلب تو را میگیرند تا قدرت پی گیری پرونده از تو سلب شود. آنها میدانند بالاخره مجبور میشوی موضوع را با یک وکیل در میان بگذاری و آن وکیل هم به همین دلایل تو را از طرح شکایت منصرف میکند.