نوازندگی هنرمندان دوستدار محیطزیست با جارو و اگزوز
وقتی نغمه سازشان بلند میشود نگاه رهگذران عجول و شتابزده میدان فردوسی به دنبال صاحبان سرانگشتانی میدوند که کوک و هنرمندانه آهنگ مینوازند، اما با دیدن دو جوان کلاه به سر در گوشه میدان که این غوغای دلنشین را از حنجره دسته جاروی چوبی و اگزوزی کهنه و زنگزده بیرون میآورند بیاختیار میخکوب میشوند. «سینا و ایمان درستی» 2 هنرمند دوستدار محیطزیست هستند که با زبان موسیقی و با شیوهای نو و متفاوت، زنگ خطر نابودی زمین را برای پایتختنشینان به صدا درآوردهاند. آنها در شعبدهبازی و اجرای حرکات آکروباتیک هم مهارتی تماشایی دارند.
وقتی نغمه سازشان بلند میشود نگاه رهگذران عجول و شتابزده میدان فردوسی به دنبال صاحبان سرانگشتانی میدوند که کوک و هنرمندانه آهنگ مینوازند، اما با دیدن دو جوان کلاه به سر در گوشه میدان که این غوغای دلنشین را از حنجره دسته جاروی چوبی و اگزوزی کهنه و زنگزده بیرون میآورند بیاختیار میخکوب میشوند. «سینا و ایمان درستی» 2 هنرمند دوستدار محیطزیست هستند که با زبان موسیقی و با شیوهای نو و متفاوت، زنگ خطر نابودی زمین را برای پایتختنشینان به صدا درآوردهاند. آنها در شعبدهبازی و اجرای حرکات آکروباتیک هم مهارتی تماشایی دارند.
صندوق عقب خودرو پراید سفید رنگشان شبیه یک جعبه شعبدهبازی است که در گوشه و کنار آن از دستگاه آمپلیفایر تا جارو دسته بلند رفتگری پیدا میشود. جاروی رفتگری، ویولن ایمان است. او ویولن عجیب و غریبش را ته صندوق و دور از لوازم دیگر میگذارد تا سیمهای نازک چسبیده بر تنه زبر وچوبی دسته جارو آسیب نبیند. ساز سینا هم اگزوزی کهنه و زنگار گرفته است که موقع ترمز و نیش گاز گرفتن در بزرگراههای شلوغ شهر هرچه داخل صندوق عقب قل بخورد و غلت بزند آخ نمیگوید.
«ایمان و سینا درستی» کلاههای شاپویی قرمز روی سر میگذارند و بلوزهای نخی سفید میپوشند. روی بلوز آنها تصویر رفتگری در حال جارو زدن چاپ شده و زیر تصویر، عبارت «نغمهساز من، زمینی بدون زباله» نوشته شده است. او نماد «زباله ریختن ممنوع» را هم پشت لباسش حک کرده است. پرچم 3 رنگ ایران، طرح تصویری مشترک بلوزهای ایمان و سیناست. پیام شعارهای نقشبسته بر لباس سینا با ساز او هماهنگی دارد و ترسیم تصویری از یک خودرو دودزا، علامت ممنوعیت تردد خودرو تکسرنشین و شعار «نوایساز من، آسمانی بدون دود»، بلوز سفید رنگ او را به کتابچه آموزشی سیار تبدیل کرده است. ایمان و سیناست که با همین پوشش و شکل و شمایل در میدان فردوسی مینوازند.
بیل و کلنگهایی که آوازخوان شدند
ایمان قد و قامتی ترکهای دارد و آرام و محجوب صحبت میکند، اما برای کنار هم نشاندن کلمات، انرژی کم نمیآورد و جور سینای ساکت و کمحرف را هم میکشد. ایمان میگوید: «در گذشته من هم مانند نوازندههای دیگر برای نواختن موسیقی از ویولن استفاده میکردم. اما در محلهها و بوستانهای مختلفی که برای اجرای برنامه میرفتم، میدیدم که بسیاری از افراد به پاکیزگی محیطزیست توجهی ندارند. خیلی از آنها با خودرو تکسرنشین میآمدند و بعد از رفتنشان، محل به یک سطل زباله بزرگ تبدیل میشد. با دیدن این اوضاع ناراحتکننده به فکر افتادم تا با یک ابتکار مردم را به حفظ محیطزیست دعوت کنم.»
ایمان تعریف میکند: «یک سال طول کشید تا از دسته جارو و اگزوز خودرو، ویولن بسازیم. من و سینا روزها به نوازندگی در گوشه و کنار شهر مشغول بودیم و شبها تا صبح روی اگزوز و دسته جارو خرک، گوشی، گریف و سیم وصل میکردیم. کار آسانی نبود و به سادگی صدایشان در نمیآمد. من 20 جارو را خراب کردم تا توانستم این «جارولن» را بسازم.» هنرمندان خوانساری در بیرون کشیدن دل و روده وسایل معمولی و تبدیل آنها بهآلات موسیقی عجیب و غریب، استعدادی شگفتانگیز دارند و بسیاری از سازهایی که مینوازند از صندوق ماشین، در قابلمه و دسته بیل و کلنگ ساخته شده است.
استعدادی که به بار نشست
ایمان 30 سال دارد، اما خودش را صاحب بیش از 2 دهه تجربه در عالم موسیقی میداند. او میگوید: «وقتی 4 سالم بود همراه مادرم به خرید رفته بودم. در بازار فروشندهای پشت پیشخوان فروشگاهش نشسته بود و ساز میزد. من آنقدر مجذوب نوای ساز او شدم که با بهانهگیری کودکانه مادرم را متقاعد کردم برایم یک ارگ اسباببازی کوچک بخرد. با آنکه با دنیای موسیقی انس و ارتباطی نداشتم، خیلی زود توانستم مسیرم را پیدا کنم و استعدادم در موسیقی را نشان دهم.»
ایمان برای شاگردی نزد استاد «حسین سروری» و «همایون خرم» سالها در راه و نیمراه خوانسار تا گلپایگان و تهران بوده و هنری را که به زحمت آموخته، بیدریغ به سینای نوجوان آموزش داده است. ایمان و سینا جارو و اگزوز ویولنی سنگین خود را مانند ویولنهایی سبک و خوشدست زیر چانه میزنند و همنوازی میکنند، اما پس از پایان اجراهای زیبا و هنرمندانهشان از سرخی مایل به کبودی گردن و چانههایشان پیداست برای به صدا درآوردن حنجره این سازهای چوبی و آهنی فشار زیادی را روی شانههای تکیده خود هوار میکنند.
مهارت در به بازی گرفتن لوازم سنگین وزن از تواناییهای این اعجوبههای نحیف و لاغراندام است. ایمان چهارپایههای چوبی و فلزی را دقایقی طولانی به سادگی روی پیشانیاش میچرخاند و مانند یک یدککش عظیمالجثه، خودرو پراید را با موهای ظریف و صافش جابهجا میکند. او میتواند 10 ردیف چاقو را نوک به نوک روی هم بچیند و در حالی که با موی سرش خود را به چهارچوبی آهنی میآویزد، ویولن بنوازد. مراکز بهزیستی از مکانهای ثابت اجرای برنامههای نوازندگی، شعبدهبازی و آکروباتیک این هنرمندان جوان میدان است.
ایمان میگوید: «مادرم معلم بازنشسته است. من در کودکی پدرم را از دست دادهام و مادرم برای بزرگ کردن من زحمات زیادی کشیده است.» ایمان و سینا از سر اتفاق یا دراجرای برنامههای خود با دولتمردان و مسئولان زیادی دیدار کردهاند و از زبان هریک تعریف و تمجید و قول و وعدههای بسیاری برای توجه به تواناییها و سر و سامان گرفتن اوضاع و احوالشان شنیدهاند، اما هیچ یک از این وعدههای شیرین به سرانجام نرسیده و آنها در حالی برای نجات محیطزیست و شادی مردم آهنگ مینوازند که نگرانی آینده و تنگناهای زندگی ذهن خلاق و هنرمندشان را آزار میدهد.
شهر و محله را خانه خود بدانیم
ایمان و سینا در چهار گوشه این شهر بزرگ ساز زدهاند و شهروندان را به رعایت نظافت و آراستگی محلهشان دعوت کردهاند، اما از سالها پیش نغمه سازشان، موسیقی آرامشبخش لحظات عصرگاهی عابران و ساکنان میدان فردوسی شده است. ایمان میگوید: «اینجا محلهای اصیل و دوستداشتنی است و اغلب تهرانیها برای تردد در شهر، از این محل رفتوآمد میکنند، اما برخی از آنها با رفتارهای نادرست خود، اینجا را به محلهای شلوغ و نامرتب تبدیل کردهاند.» با هر بوق بیمورد و نابجای رانندگان دور میدان، صورت آرام ایمان در هم کشیده میشود.
او میگوید: «خودرو رانندههایی که منتظر مسافر هستند، در حال توقف روشن است و دود و آلودگی زیادی وارد محیط میشود.» مقابل بسیاری از فروشگاههای دور میدان، سطلهای زباله قرار دادهاند تا مشتریان فروشگاهها و عابران میدان، زبالههایشان را روی زمین رها نکنند. هنرمند دوستدار محیطزیست وقتی میبیند عدهای از رهگذران به اهمیت این موضوع توجه نمیکنند، ناراحت میشود. او میگوید: «رعایت پاکیزگی محیط، کار سخت و دشواری نیست. اگر ما شهر و محله را خانه خود بدانیم، با ریختن زباله آن را زشت و آلوده نمیکنیم.» بسیاری از شبها ایمان و سینا پیش از آن که بند و بساط کارشان را جمع کنند، چمن دور میدان فردوسی را وارسی میکنند تا در آنجا زبالهای باقی نماند.
هنری که دیده نمی شود
«محمد حبیبی» یکی از رانندههای تاکسیهای خطی است که در طول روز چند بار گذرش به میدان فردوسی میافتد. او میگوید: «ایده این 2 نوازنده برای جلب توجه شهروندان به مشکلات محیطزیست خوب و ارزشمند است، اما ممکن است این حرکت زیبا، لابهلای شتاب و عجله رهگذران دیده نشود و بدون نتیجه بماند.» «محمد قنبری» هم مانند حبیبی معتقد است اگر مسئولان با این دوستداران محیطزیست همراهی کنند، تلاش آنها ثمر بیشتری دارد. قنبری برای رسیدن به مقصدهای مختلف، در طول هفته بارها از میدان فردوسی عبور میکند. او میگوید: «اگر اجرای این گروه چند بار از صدا و سیما پخش شود، بازتابی گسترده خواهد داشت و پس از آن در خیابان هم به پیامهای شهروندی آنها توجه بیشتری خواهد شد.»
قنبری تأثیرگذاری این شیوه فرهنگسازی را از برگزاری برنامههای رسمی مؤثرتر میداند و پیشنهاد میکند از ایده ایمان و سینا در برنامههای آموزشی پیرامون محیطزیست، استفاده شود. بعضی از رانندههای خودروهای تک سرنشین، پس از دقایقی گردن کشیدن در میان جمعیتی که دور سینا و ایمان حلقه میزنند، فقط به لباس تن و جارو و اگزوزی که در دست دارند، نظری میاندازند و با سرعت از آنجا دور میشوند. یکی از آنها که برای سردرآوردن از دلیل تجمع در پیادهرو میدان فردوسی نیشترمزی زده، میگوید: «ما هم دلمان میخواهد در پاکیزگی آسمان و زمین شهرمان سهمی داشته باشیم، اما این باور باید در همه شهروندان به وجود آید و به یک فرهنگ عمومی تبدیل شود. من یک راننده تاکسی هستم. وقتی مسافرم دوست دارد با یک سرویس دربستی به مقصد برسد، نمیتوانم از او بخواهم اجازه دهد مسافران دیگر را سوار کنم.»
منبع: روزنامه همشهری