سردار عاشورایی حسین قجه ای شاه کلید فتح خرمشهر

نویسنده کتاب کوچه نقاش ها گفت: حاج احمد گفت محسن وزوایی، حسین قجه ای، مردانه جنگیدند و باید قدر شجاعت آن ها را بدانیم آری حسین قُجه‌ای قسم خورده بود تا به همراه نیروهایش به خرمشهر برسد، اما اگر جسم خاکی حسین به خرمشهر نرسید، قطعاً روح او همراه رزمندگان وارد خرمشهر شد.

سردار عاشورایی حسین قجه ای شاه کلید فتح خرمشهر

سید ابوالفضل کاظمی در یادواره سردار عاشورایی شاه کلید فتح خرمشهر شهید حسین قجه ای، حسین را اسطوره مقاومت دانست و اظهار کرد: در روزهای ابتدایی اجرای عملیات الی بیت‌المقدس در حالی که حسین قجه‌ای هم‌چنان با معدود نیروهای قادر به رزم خود در حال مقاومت، مقابل یورش‌های پی‌درپی دو تیپ زرهی و مکانیزه دشمن بود، چشم‌های نگران فرماندهان ارشد قرارگاه به نتیجه این تقابل نابرابر دوخته شده بود تا بتوانند برای ادامه عملیات تصمیم‌گیری کنند .

وی افزود: از روی تماس های بیسیم فهمیدم گردان سلمان کارش گیر است و فرمانده گردان، حسین قجه ای بود که تا حدی می شناختمش، بچه ی زرین شهر بود؛ کشتی گیر، پهلوان و مشتی و از آن آدم ها که هم فرماندهی اش در جنگ تحمیلی عالی و هم شجاعتش بی نظیر بود.

این یادگار دفاع مقدس تصریح کرد: وقتی به قرار گاه تاکتیکی بازگشتم هنوز قصه ی در گیری گردان سلمان و حسین قجه ای سر زبان ها بود، حاج احمد متوسلیان با بیسیم صحبت می کرد و از قیافه اش به خوبی پیدا بود خیلی ناراحت است.


وی ادامه داد: دشمن سعی دشت به هر شکل ممکن، مواضع نیروهای ما را بازپس گرفته و آنها را از جاده آسفالت دور کند به همین علت فشار بیش از حد دشمن به نیروهای گردان سلمان، وارد شده بود و عرصه را بر نیروهای این گردان تنگ می کرد؛ به طوری که فرماندهان تصمیم گرفتند آنها را یک گام عقب تر بیاورند؛ اما حسین، زیربار نمی رفت و می گفت ما اینجا می مانیم و مقاومت می کنیم و نمی گذاریم حلقه محاصره دشمن از این که هست، تنگ تر شود .

کاظمی یادآور شد: حاج احمد متوسلیان به یک نفر می گفت حسین و بچه هاش در محاصره هستند تا مرا دید، گفت سید، خدا خیرت بده، برو سراغ حسین، چند نفر را بردار برو، حسین را بیار عقب من هم معطل نکردم با موتور رفتم سمت محور گردان سلمان که، روی محور نعل اسبی موضع گرفته بود و بچه هاش از شدت آتش روی یال خاکریز جمع شده بودند و دو طرف، خالی بود.

وی اضافه کرد: نسل جوان ما باید بداند که در جنگ تحمیلی وقتی درگیری طولانی می شد، اعصاب نیرو به هم می ریخت اما وقتی به محور عملیات گردان سلمان رسیدم آن جا حسین را دیدم که مثل کوه ایستاده بود و ذره ای ترس در صورتش ندیدم.


نویسنده کتاب کوچه نقاش ها عنوان کرد: باید گفت آن روز محشری برپا بود، آن قدر زخمی زیاد بود که امداد گر به همه شان نمی رسید ...همه چیز می دیدی؛ دست و پای قطعی و رفیق بی سر و دست اما یک چیز را نمی توانست دید آن هم ترس از مرگ بود چراکه همه یک دل بودند.

وی بیان کرد: هر کس یک گوشه ی کار را چسبیده، و حسین هدایت گر بود و نیروهای گردان سلمان با هدایت تحسین برانگیز حسین قجه ای، مانع پیشروی دشمن می شدند، اما ژنرال های سپاه سوم ارتش عراق نیز دست بردار نبودند و با اعزام نیروهای تازه نفس و بسیج واحدهای زرهی، تدارک حمله گسترده دیگری را می بینند تا با تمام توان، هجوم سراسری دیگری را آغاز کنند .

کاظمی خاطرنشان کرد: حسین سکوتش بجا بود و عربده اش بجا، در گیر و دار آتش و خون، حاج همت و علی میرکیانی آمدند، قصه، همان قصه ی برگشتن حسین و اصرار به حسین و انکار از حسین بود.

وی اذعان کرد: همت سر وقت حسین قجه ای رفت آن هم زیر آن آتش سنگین، رو به حسین داد زد: باید هر طور شده، ولو سینه خیز برگردی عقب ! حسین هم گفت: اصلا حاج آقا، شما بیخود اینجا آمدید، چرا جانتان را به خطر انداختید؟ اگر کسی به عقب برگردد، آن شما هستید؛ نه من !


این یادگار دفاع مقدس اذعان کرد: حاج همت این بار دست گذاشت روی رگ خواب حسین و گفت حسین جان، تو که ولایت امام را قبول داری، هرچه باشد، بنده روی اصل سلسله مراتب ولایی هم که شده، مسئول تو هستم و باید هر دستوری را که می دهم، اطاعت کنی؛ همان طور که حاج احمد هر دستوری را که به من بدهد، بابت ولایتی که بر من دارد، شرعا مکلفم انجامش بدهم .

وی متذکر شد: حسین حرف حاجی را با گوش عقل شنید اما با زبان دل جواب داد و با یک بغض در صدایش به همت گفت حاج آقا، این درست است که شما به بنده ولایت دارید، فرمانده من هستید؛ ولی آخر مگر خود شما مرا مسئول بچه های این گردان نکردید؟ گردانی را که بچه های آن شهید و مجروح اینجا به خاک افتاده اند، چطور ول کنم و برگردم عقب؟ اینها بچه های من هستند، رفیق های من هستند من در مقابل اینها مسئولم.

کاظمی ادامه داد: حسین می گفت می خواهم با همین بچه ها باشم یا من هم شهید می شوم، یا به یاری خدا آن قدر مقاومت می کنم تا با شکستن حلقه محاصره، همه جگرگوشه هایم را تا آخرین نفر به عقب بیاورم ! حاج همت باز خواست چیزی بگوید که حسین حرف او را قطع کرد و گفت حاجی، بگذار حرف آخر را بزنم، من و این بچه ها دیشب هم قسم شدیم خودمان را به خرمشهر برسانیم و برای ما عقب نشینی هیچ مفهومی ندارد .


وی تصریح کرد: حاج همت که دیگر حرفی برای گفتن به حسین نداشت بعد از یک ساعت به عقب برگشت و همراه با متوسلیان کنترل عملیاتی نیروهای درگیر با دشمن را برعهده گرفت حسین در یک دست، قبضه آرپی جی و در دست دیگرش بیسیم داشت و پشت بیسیم می گفت اگه می تونستم بیام عقب و محاصره رو بشکنم، خوب، می رفتم جلو ...

این یادگار دفاع مقدس اضافه کرد: حسین مرا که دید، گفت سید، تو نیروی آزادی. هر کس را می تونی، بردار و برو عقب ... گفتم : عشق است، داش حسین من رفیق نیمه راه نیستم، فعلا که جفت یک شده برای ما من به هر کی یا علی گفتم، تا ته خط باهاش هستم.

وی ادامه داد: دم دمای ظهر، آب جیره بندی شد ، قمقمه های هم دیگر را گرفتیم و لبی تر کردیم، دشمن هم لحظه به لحظه بر شدت و سنگینی حجم پاتک های خود اضافه می کرد، حسین می رفت روی خاکریز، یک آرپی جی می زد و دوباره می پرید پشت خاکریز حسین آنقدر آر پی جی زده بود که خدا شاهد است از گوش هایش خون می‌آمد.

کاظمی عنوان کرد: حسین سه روز تمام بود که نخوابیده بود و حتی کمی استراحت هم نمی کرد حسین دوباره از جا بلند شد و بار دیگر آرپی جی را مسلح کرد، از خاکریز بالا رفت اما هنوز درست نشانه گیری نکرده بود که با اصابت گلوله دشمن از بالای خاکریز پرت شد.


وی بیان کرد: گلوله دشمن درست به وسط سر حسین اصابت کرده و جمجمه او را خرد کرده و صورت زیبای حسین غرق خون بود، پلک هایش بسته شدند و انگار چشم های حسین هم فهمیده بودند که فرمانده مقتدر گردان سلمان فارسی، بعد از شش شبانه روز بیداری ممتد و نبرد بی امان، حالا دیگر به آنها رخصت پلک بر هم نهادن را داده است.

نویسنده کتاب کوچه نقاش ها خاطرنشان کرد: سرانجام نیروهای کمکی توانستند حلقه محاصره دشمن را بشکنند و خودشان را به ما برسانند و بعد از مدتی حاج احمد آمد من روی شانه خاکریز نشسته بودم؛ خسته و خاک آلود، نای بلند شدن نداشتم، حاج احمد رفت بالای سر حسین نشست سر حسین را به زانو گرفت و گریه کرد باید بگویم پس از شهادت محسن وزوایی شهید شدن حسین دومین داغ بزرگی بود که در جریان حمله الی بیت المقدس بر دل دریایی احمد متوسلیان نشست .


وی یاداور شد: بعد از چند روز خبر آزادی خرمشهر را که شنیدم و با چند تا از بچه ها رفتم دم مسجد جامع خرمشهر خیلی شلوغ بود، حاج احمد آمد، یک عصا زیر بغلش بود و می لنگید وقتی جمع شدیم دورش حاج احمد گفت از همه تشکر می کنم، یاد بچه های لب تشنه که تو بیابون جون دادند، به خیر باشد آن ها خرمشهر را آزاد کردند.

کاظمی ادامه داد: حاج احمد گفت محسن وزوایی، حسین قجه ای، مردانه جنگیدند و باید قدر شجاعت آن ها را بدانیم آری حسین قُجه‌ای قسم خورده بود تا به همراه نیروهایش به خرمشهر برسد، اما اگر جسم خاکی حسین به خرمشهر نرسید، قطعاً روح او همراه رزمندگان وارد خرمشهر شد.
ارسال نظر