بهجت قریشینژاد؛ بانوی فرهنگ و طبیعت
بهجت قریشی نژاد، پرانرژی و پرکار، انتشارات نقش مانا، جمعیت محیطزیستی طبیعتیاران و مدرسه طبیعت کندوکاو را مدیریت میکند. او که تابستانهای کودکیاش را در روستای اسفرجان شهرضا گذرانده و هرچه دارد را مدیون پیوند با طبیعت بکر آن روزها میداند، دو سالیاست که تلاش میکند لذت در طبیعتبودن و رشد را با مدارس طبیعت برای کودکان معصوم این شهر فراهم کند، کودکانی که در حصار سبک زندگی بزرگترها با طبیعت بیگانهاند.

اصفهان امروز/ لیلا شهبازیان: راه مدرسه از میان کوچههای پیچ در پیچ میگذشت و خانههای حیاطدار با دیوارهای کاهگلی و پر از لانه مرغ و کبوتر و بالای درختها آشیانه کلاغ و یاکریم که سراسر رازهای شگفتی بود برای دخترکان و پسربچگان. و بسی شگفتتر تابستانهای آن روزهای کودکی که در دل طبیعت سرسبز در اسفرجان گذشت، سراسر زندگی پرفراز و نشیب بهجت قریشینژاد را چنان تحتتأثیر قرار داده که میگوید هرچه دارد مدیون آن سالهایی است که در طبیعت سپری شد.
پدر و مادر او اهل روستای اسفرجان شهرضا بودند. پدرش جزء نخستین کسانی بود که از آن روستا برای کار در شرکت نفت آبادان ثبتنام کرد و با خانواده راهی آنجا شد. زندگی در محیط کارگری آبادان بر شناخت او و پنج خواهر و یک برادرش تأثیر زیادی گذاشت، آنچنان که وقتی در هفتسالگیِ بهجت، خانوادهاش دوباره به شهرضا بازگشتند زندگی در فضای سنتی شهرضا که در آغاز دهه چهل درگیر کشمکشهای «خانی و مسجدی» بود، برای او و خواهرانش دشوار مینمود. «من با یک فرهنگ متفاوت وارد مدرسه شدم. تضاد و تعارضهایی که در شهرضا بود روی من تأثیر زیادی گذاشت. آنجا همه چیز براساس رابطه تعریف میشد. در مدرسههای شهرضا کمی آسیب دیدم؛ دختران شهردار و فرماندار فلان دکتر و خانزادهها همه همکلاسیهای من بودند و معلمها تبعیض زیادی بین بچهها میگذاشتند. اما اعتمادبهنفسی که من از زندگی کارگری گرفته بودم، باعث شد که بتوانم افتوخیزها را پشت سر بگذارم.»
با آمدن معلمان جوان به دبیرستانهای شهرضا که فارغالتحصیل دانشگاه اصفهان بودند، فضای تبعیض برچیده شد و استعداد و توانمندیهای دانشآموزانی چون بهجت با همراهی معلمان، فرصت بروز و رشد پیدا کرد.
12 سالِ مدرسه را قریشینژاد در شهرضا گذراند و بعد دانشجوی رشته روانشناسی در دانشکده علوم تربیتی دانشگاه اصفهان شد. سال 56 تا 62 در گلپایگان و شهرضا دبیر آموزشوپرورش بود، اما دست سرنوشت او را از ادامه کار معلمی که عاشق آن بود بازداشت و پس از چند سال به سمت کار انتشارات کشاند تا سرانجام در سال 1376 «انتشارات نقش مانا» را به همراه همسرش تأسیس کردند.
«قریشینژاد» به کار فرهنگی انتشارات بسیار علاقمند است و میگوید که یک نفر باید واقعا عاشق کار نشر باشد تا بتواند در این کار بماند. همیشه کار فرهنگی، کم و کاستیهای خودش را داشته و در تمام سالهای گذشته با فراز و نشیبهایی همراه بوده است. او میگوید: «صبح که به دفتر میآیم تا ظهر که به خانه میروم حتماً اطلاعات تازهای به دانش من اضافهشده و این به من انرژی میدهد. انرژی مثبتی بسی فراتر از اینکه به حساب بانکیام چیزی افزوده شود. خیلیها به من میگویند که چه شغل خوبی داری و من به آنها میگویم بله، البته با این شغل در جامعه ما می شود هوای خوبی خورد، اما نمیشود نان خورد! انبار خانه آشنایان و انبار طبقه پایین دفترمان پر است از کتابهایی که روی آنها سرمایهگذاری کردیم و به فروش نرفتند!»
سال 1374 او برای دیدار خواهرش به آلمان سفر میکند. خواهرزادهاش که تحت تأثیر آموزشهای معلمش که عضو حزب سبز بوده در پاکیزگی محیطزیست بسیار کوشا بود و از آلودگی آن ناراحت و خشمگین، تأثیر زیادی بر «قریشینژاد» گذاشت. «از فرانکفورت یک سفر به برلین رفتیم. این بچه با آنکه بسیار تشنه بود در ظروف یکبار مصرف پلاستیکی که تازه آنجا آمده بود، آب نخورد. گفت که باید حتماً بطری آب شیشهای باشد. پا بر زمین میکوبید و میگفت که همین یکدفعه هم که من از بطری و کیسه پلاستیکی استفاده کنم، باعث میشود تا تولیدکننده باز هم تولید کند.»
این سفر در کنار تجربه کودکیاش در روستا و پیوند و دوستیاش با طبیعت و نیز تجربه همسرش در اردوهای کودکان و نوجوانان در خانه کودک و نوجوان باعث شد تا جرقه تأسیس «جمعیت طبیعتیاران» در ذهنشان روشن شود. «قریشینژاد» میگوید: «چند جلد کتاب هم از استاد «عبدالحسین وهابزاده» برای ویرایش و آمادهسازی از تهران به دست ما رسید، کتاب «تنوع حیات» و کتاب «شناخت محیطزیست». اینها به ما کمک کرد که مسائل محیطزیست را بهتر بشناسیم و با مباحث محیطزیستی آشنا شویم. در ابتدا، آقای انتخابی، بچهها را به گردش در طبیعت میبرد، بعد متوجه شدیم که چقدر مادران در بحث محیطزیست علاقهمندند و به دنبال آن همیاران طبیعتیاران شکل گرفت که زنان در آن فعال بودند و بعد گسترش پیدا کرد و جمعیت طبیعتیاران از 1378 در محل خانه کودک و نوجوان تأسیس شد. قبلاً شهرداری با ما همکاری میکرد و کتابخانه تخصصی دانشکده کشاورزی را برای تشکیل کلاسهای طبیعتیاران در اختیار ما گذاشتند. بعد که تغییراتی در مدیریت شهرداری ایجاد شد، آنجا را از ما گرفتند. آن مکان را که از دست دادیم به فکر گرفتن جایی افتادیم.»
اسفندماه سال گذشته «جمعیت طبیعتیاران» هجدهمین مجمع عمومی خود را برگزار کرد. «قریشینژاد» که مدیرعامل جمعیت طبیعتیاران است دو سالی میشود که مدرسه طبیعت کندوکاو را نیز برای کودکان و نوجوانان ایجاد کرده تا لذت و شناختی را که خود در کودکی از بودن در دل طبیعت برده حالا نصیب کودکانی کند که روش زندگی پدر و مادرشان آنها را با طبیعت بیگانه کرده است. در حال حاضر اصفهان چهار مدرسه طبیعت دارد و به گفته «قریشینژاد» تا 100 مدرسه طبیعت را میشود در اصفهان تأسیس کرد.
ایدهپرداز و بنیانگذار مدارس طبیعت در ایران «عبدالحسین وهابزاده» است که به همت او در مشهد مدرسه طبیعت «کاویکنج» تأسیس شده است. اهمیت مدارس طبیعت و ضرورت پیوند کودکان با طبیعت را میشود در این نقلقول «قریشینژاد» از «وهابزاده» درک کرد: «استاد گفته است که من 40 سال در دانشگاه درس دادم، اما حالا احساس میکنم که این 40 سال را از دست دادهام، چون بچهها باید با طبیعت پیوند داشته باشند و این طبیعت در آنها هیجان ایجاد کند، اما این دانشجویان که هیچ ارتباطی با طبیعت نداشتند، آمدند و مهندسانی شدند که این سدها را ساختند و محیطزیست را تخریب کردند! ما باید از بچهها شروع کنیم و پیوند کودکان که با زندگی صنعتی در شهرهای بزرگ و آپارتماننشینی به کلی گسسته شده را دوباره برقرار کنیم.»
برای این بانوی سرد و گرم چشیده و عاشق فرهنگ و طبیعت و تاریخ این سرزمین، گذر پرشتاب ایام و سالیان، مانع از آن نشده که همچنان چون آموزگاری پرانرژی و پرهیجان به دنبال بچهها ندود و در بازیهایشان شرکت نکند. زیرا اعتقاد دارد «بازی کار کودکان است و بهترین ابزار یادگیری برای آنها». او میگوید: «اطرافیان همیشه به من میگفتند که حتی در سختترین شرایط چقدر باروحیه و مقاوم هستی! من متوجه این نکته نبودم تا اینکه با فلسفه مدرسه طبیعت آشنا شدم و فهمیدم که پیوند با طبیعت در کودکی چقدر میتواند روی آدم تأثیر بگذارد. حالا دقیقاً به این موضوع پیبردهام که به خاطر تجربه در طبیعتبودن در کودکی هنوز همچنان محکم ایستادهام. تمام تابستان را در اسفرجان میگذراندیم، سپیده که میزد به همراه پدرم برای آوردن زردآلو به باغ میرفتیم، وقتی از باغ برگشتیم تازه خورشید از پشت کوهها سرک میکشید، صبحانه را میخوردیم، قالی میبافتیم، به کارهای گوناگون رایج در روستا میپرداختیم؛ میوه جمع میکردیم و به خانه میآوردیم. تازه شبها تا پاسی از شب زیر نور ماه و در کورسوی فانوس روی پشتِ بام یا برگه زردآلو باز میکردیم یا آلبالو خشکه درست میکردیم. آن تجربه کودکی، روحیه و نشاط را در من حفظ کرده هرچند که بیشتر از هرکسی در زندگی فراز و نشیب داشتهام.»
قریشینژاد، راضی از یکعمر کار و از جمله کار فرهنگی و کار داوطلبانه معتقد است که کار فرهنگی جواب میدهد اما دیر؛ و او برای دیدن این جواب ارزشمند و پرلذت سالهاست که هرروز عاشقانه برای فرهنگ این سرزمین تلاش میکند.
برای خواندن یادداشت نگار گودرزی درباره این گزارش اینجا کلیک کنید