شوآف با کریسمس؛ بازی جدید سلبریتیهای ایرانی
فرنگی ها اصطلاحی دارند به اسم show off که شاید ترجمهی دقیقی از آن در فارسی نداشته باشیم. نزدیک ترین واژه به آن پز دادن است. حالا گویا نوبت به کریسمس رسیده است
فرنگی ها اصطلاحی دارند به اسم show off که شاید ترجمهی دقیقی از آن در فارسی نداشته باشیم. نزدیک ترین واژه به آن پز دادن است. حالا گویا نوبت به کریسمس رسیده است
در قسمتی از سریال بیگ بنگ تئوری، که داستانِ چند جوان نابغه است که در همسایگی دختری زیبا به نام پنی که در سودای بازیگری است زندگی میکنند، مادرِ یکی از این جوانان نابغه که خود روانکاوی برجسته است به دیدارش میآید و در راهرو با پنی همراه میشود و از او میپرسد چرا میخواهد بازیگر شود. در پاسخ به تعجب پنی، میگوید که اختلال روانی رایجی بین بازیگران این است که در کودکی تاییدی که لازم دارند را از پدر و مادر خود دریافت نکرده اند و برای همین میخواهند با کسب توجه تماشاگران این خلاء درونِ خود را جبران کنند. صحنهی بعدی ما پنی را میبینیم که در حال گریه کردن برای همصحبت خود توضیح میدهد که هیچگاه پدرش او را جدی نگرفته و همیشه در حال مبارزه برای کسب تایید او بوده است.
سریال البته سریالی کمدی است و قاعدتاً این بحث هم قرار بوده شوخی باشد و اگر از روانشناسان دربارهی این موضوع بپرسی احتمالاً با نگاه متعجب آنها روبرو میشوی. اما به نظر میرسد که آن روانکاو خشک و خالی از احساسات انسانی چندان هم بیراه نمیگفته است، هرچند نه دربارهی یک صنف خاص، بلکه دربارهی بخشی از جامعه که سعی میکنند به هر نحوی که شده است توجه دیگران را به خود جلب کنند. اگر این مسئله به طور کلی دربارهی بازیگران صادق نیست، بدون شک دربارهی بخش بزرگی از آن گروهی که تحت عنوان سلبریتی شناخته میشوند صادق است. این البته تنها در مورد واضحترین نمونهها صادق نیست، یعنی کسانی که با انجام کارهای محیرالعقول و اغلب خارج از دایرهی ادب و گاه انسانیت به دنبال جلب توجه هستند. بلکه دربارهی طیف بسیار گستردهتری صادق است که سعی میکنند دربارهی هر موضوعی، هرچند هیچ اطلاعی از آن نداشته باشند، یا هیچ ربط و نسبتی با آنها نداشته باشد، موضع گیری کنند.
شاید واضحترین نمونه دربارهی این نوع موضع گیری ها آن موقع بود که خانم بازیگر درباره دارویی خاص موضع گرفت و اسباب تمسخر خود را به بهترین وجه فراهم آورد. اما گاه این نوع جلب توجه از جنبه فردی خارج می شود و به نوعی اپیدمی تبدیل می شود. بزرگ ترین نمونه آن که در چند سال اخیر شاهد آن بودیم این بود که سلبریتی های اینستاگرامی، آقایان و خانم های بازیگر و نویسنده و مترجم و نظایر آن، به طرزی عجیب همه به بزرگداشتِ کریسمس روی آورده اند و عکس از درخت های کریسمس خود می گذارند و حتی جدی تر از هموطنان مسیحی و حتی جدی تر از اهالی کشورهای اروپایی و امریکایی کریسمس را جشن می گیرند. تا این جای کار به نظر می رسد که عیبی نداشته باشد. اگر کریسمس هم مانند شب چله و عید نوروز و دیگر اعیاد و مراسمات بهانه ای باشد برای دور هم جمع شدن و از حال هم خبر گرفتن، هیچ عیب و ایرادی که در آن نیست هیچ، بسیار هم نیکو و پسندیده است.
اما ایراد کار کجاست؟ فرنگی ها اصطلاحی دارند به اسم show off که شاید ترجمهی دقیقی از آن در فارسی نداشته باشیم. نزدیک ترین واژه به آن پز دادن است، اما فرق آن ها این است که در پز دادن، شما چیزی می گویید تا داشته های خود را به رخ بکشید، اما در show off کردن شما ضرورتا چیزی نمی گویید، بلکه حتی عمل شما هم می تواند مصداقی از آن باشد؛ مثلاً اگر من ساعت گران قیمتی داشته باشم و عمداً آن را دائماً به شما نشان دهم یا مثلاً در برابر کتابخانهام عکس بگیرم تا به شما بگویم که اهل مطالعه هستم. می بینیم که هرچند واژه برایمان آشنا نیست، با مفهوم آن کاملاً آشناییم. جز این، واژه ای هست به نام اسنوبیسم، که محمد قائد آن را برای اولین بار به فارسی معرفی کرد و به طور خیلی ساده سازی شده به این معنا است که من با ویژگی هایی که فکر می کنم من را با «آدم های عادی» متفاوت می کند show off کنم. یک مثال واضح آن در بین روشنفکرهای کافه نشین است که در به در به دنبال کارگردان هایی می گردند که نامشان به «اُف» یا «ویچ» ختم شود و فیلم هایی طولانی تر از دو سه ساعت بسازند که مثلاً یک صحنهی بیست دقیقهای آن تنها یک دیوار را نشان دهد و صدای نامفهومِ گفتگوی دو نفر را بشنویم و بعد با انتشار عکس صحنه ای از این فیلم show off کنند و بگویند که سلیقهای «والا» دارند مثل عوام کالانعام دچار فیلم های «سطح پایین» نیستند.
البته همان طور که قاعد می گوید اسنوب بودن نیاز به حداقل هایی دارد و مثلاً جوانکی که عکس های قهرمان های بدن سازی را به دیوار اتاقش که بوی تجرد می دهد می زند را اسنوب نمی توان به حساب آورد. اما سلبریتی های اینستاگرامی، همان آقایان و خانم های بازیگر و نویسنده و همه چیز دان، از این حداقل عبور کرده اند و می توانند با چیزهایی نظیر کریسمس show off کنند و به چشم خلق جهان فرو کنند که ایها الناس ببینید که من با این جماعت عوام الناس متفاوتم، من در قلب تهران درخت کریسمس دارم و بسیار از شما بهترم. این نوع از اسنوبیسم، هر چه که باشد، قطعاً نمونه ای از همان اختلال روانی است که مادرِ روانکاو در سریال بیگ بنگ تئوری می گوید. آدم هایی که عزت نفسشان را نه از زندگی واقعی، که از تایید دیگران یا به اصطلاح «لایک»های اینستاگرامی می گیرند. 0