قانون گیشه
رقص، ماشینبازی، قایقبازی، تیراندازی، نشئهبازی، پارکور، گریمشو، مسافرت شمال، ویلاهای باحال و همه اینها با چاشنی استندآپ کمدی؛ دیگر چه باید خواست؟ این یک سرگرمی فراموش شونده یکی، دو ساعته است که اصلا اجازه نمیدهد موقتی بودن تاثیرش، مادهای برای مذمت آن به حساب بیاید، چون زودتر از هر نقد و تحلیلی جلو میپرد و میگوید من همین هستم، من میخواستم همین باشم، ما قرار بود فقط یکی، دو ساعت بخندیم و سرگرم باشیم و حتی ربط و بیربطی این سرگرمیهای جور واجور با همدیگر هم مهم نیست.
رقص، ماشینبازی، قایقبازی، تیراندازی، نشئهبازی، پارکور، گریمشو، مسافرت شمال، ویلاهای باحال و همه اینها با چاشنی استندآپ کمدی؛ دیگر چه باید خواست؟ این یک سرگرمی فراموش شونده یکی، دو ساعته است که اصلا اجازه نمیدهد موقتی بودن تاثیرش، مادهای برای مذمت آن به حساب بیاید، چون زودتر از هر نقد و تحلیلی جلو میپرد و میگوید من همین هستم، من میخواستم همین باشم، ما قرار بود فقط یکی، دو ساعت بخندیم و سرگرم باشیم و حتی ربط و بیربطی این سرگرمیهای جور واجور با همدیگر هم مهم نیست.
اگر کسی بخواهد به عمد بخندد، خنداندن او اصلا هنر نیست. میشود یک نوع سرگرمیسازی حسابش کرد ولی هنر نه. نصب پرسونای لبخند روی صورت چنین مخاطبی یا وادار کردن او به تکرار جملاتی از قبیل ما شاد هستیم، ما حالمان خوب است و درنهایت تکرار صدای قهقهه میاندار معرکه، اگرچه برای افرادی که آمادگیاش را دارند، سرگرمی است اما هنر نیست. هنر با سرگرمی متفاوت است و باید این نکته بدیهی را به یاد آورد که «هر نوع خنداندنی جزء کار هنری به حساب نمیآید.» چه اینکه در قسمت سرچ اینستاگرام، در تایملاین روزمرهنویسهای جوکباز توئیتر، در سایتهای لطیفه، در ساعت عصرانه کارمندان، پیادهروی جلوی مغازهها، میهمانیهای شبانه فامیل و دوستان، در تاکسی، اتوبوس، مترو و خیلی جاهای دیگر هم میتوان این سرگرمی را خلق کرد و تقریبا همه آدمهای روی زمین، چه آنها که میشناسیمشان و چه آنها که نمیشناسیم، با درجات مختلف استعداد در طنازی، بالاخره هرکدام بلدند چیزی بگویند که ما بخندیم و ما هم بالاخره میتوانیم چند نفر را بخندانیم. اما برای اینکه مخاطب «قانون مورفی» شوید و بتوانید از آن لذت ببرید، باید جزء آن دسته از افراد باشید که آماده خندیدنند و فقط
منتظر بهانه هستند؛ مثل چند جوان ثروتمندی که در ویلایی دهها میلیارد تومانی روی تپهای سبز در شمال کشور، کیک حشیش میخورند تا به هر آنچه از دور و برشان رد میشود، بخندند. حالا اگر کیک را خوردهاید و آماده هستید، همهچیز برای عیش فراهم است؛ رقص، ماشینبازی، قایقبازی، تیراندازی، نشئهبازی، پارکور، گریمشو، مسافرت شمال، ویلاهای باحال و همه اینها با چاشنی استندآپ کمدی؛ دیگر چه میخواهید؟
داستانی که تمام نمیشود
فرخ، پلیسی بدشانس است که در تعقیب یک ماشینباز روانی با نقاب دلقک، سر از جلسه بازبینی یک تئاتر درمیآورد و آنجا به اشتباه، هم به همکارش شلیک میکند هم به بازیگر آن نمایش تئاتر که از قضا «مهناز افشار» است و همین باعث میشود که او را از کار تعلیق کنند. همسر فرخ از او جدا شده و ۱۳۶۵ سکه مهریهاش را به اجرا گذاشته است. او چند ماه است حتی پول شارژ ساختمان را هم ندارد که بدهد و یخچال منزلش خالی است. بهمن (امیر جعفری)، دوست فرخ، یک پلیس عصبی و خشن بوده که اخراج شده است.
منوچهر (رامبد جوان) که یک مجرم سابقهدار است و بعد از 10 سال حبس، بهتازگی از زندان فرار کرده، دختر بهمن را برای انتقامگیری میدزدد. بهمن برای جستوجوی دخترش از فرخ میخواهد که به شمال کشور برود. او درحقیقت فقط کارت شناسایی فرخ را میخواهد نه کمکش را؛ غافل از اینکه فرخ تعلیق شده و کارت و اسلحه ندارد... صحنههای ابتدایی فیلم که دیوانهای با نقاب دلقک، سوار بر یک ماشین اسپرت زردرنگ درحال فرار است و فرخ و همکارش به دنبال او میروند، بهانهای جور میشود برای نمایش یک ماشینبازی پرهیجان. بعد بهمن به فرخ زنگ میزند و بهانهای جور میشود برای اینکه دوربین به شمال کشور هم برود و گشتی در جنگلها و ویلاها بزند. وقتی فرخ و بهمن به خانه اولین مظنونشان میروند، پیرمرد خلوضعی که نقش آن را سیروس گرجستانی بازی میکند، با خلعسلاح کردن فرخ، مجبورش میکند که باهم برقصند و به این ترتیب بهانه یک رقص باله و زننمایی مردها که از موتیفهای تئاتر روحوضی است، جور میشود. ناگهان مظنون اول که یک دختر پارکورباز است، سر میرسد و فرخ و بهمن به دنبال او میدوند تا فرار او از میان کوچهها و بازارهای یک شهر شمالی، بهانهای جور کند برای
تماشای کلهمعلقهای بیدلیل. دخترک پارکورباز حتی جاهایی که خیلی راحت میتواند از کنار یک مانع رد شود، به جای این کار از روی آن یک معلق آکروباتیک میزند و موزیک و نماهای هلیشات از سقفهای شیروانی و جنگلهای سبز شمال، به این شیرینکاریها اضافه میشوند تا یک کلیپ سرگرمکننده دست و پا شود. عصبی بودن بهمن و خنگی فرخ هم بهانهای ایجاد میکنند برای رد و بدل شدن متلکهایی از جنس کلیشههای کلامی کلکل کردن در طبقه متوسط تهرانی. درجریان جستوجوی سارا (دختر بهمن)، فرخ که خیلی گرسنه است در یک ویلای بسیار گرانقیمت روی تپهای سبز، دو کیک حشیش را با کیک صبحانه اشتباه میگیرد و میخورد. حالا بهانه برای نشئهبازی هم فراهم شد و درحقیقت نقطه عطف فیلم همینجاست. فرخ به قانون «ادوارد مورفی» اعتقاد دارد که بدشانسی ذاتی و ابدی بشر را تئوریزه میکند. مورفی، قانونهایی دارد به این ترتیب که «اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.» یا «بعد از اینکه دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.» یکی از آن قانونها که از زبان فرخ در این فیلم بیان میشود هم این است که «مدت زیادی منتظر
اتوبوس میمانی و خبری نیست. پس سیگاری روشن میکنی. به محض روشن شدن سیگار، اتوبوس میرسد. به عبارت ساده، اگر سیگار را روشن کنی، اتوبوس میرسد. اما اگر برای زودتر رسیدن اتوبوس، سیگار را روشن کنی اتوبوس دیرتر میآید.»
دخترک پارکورباز که از جایی به بعد به تیم فراخ و بهمن میپیوندد، در همین بخش از فیلم که فرخ مشغول توضیح قانون مورفی برای اوست، میگوید «باید به زندگی از یه ور دیگه نگاه کنی» و مساله بهطور کل با همین یک جمله که انگار تا پیش از این کسی پیدا نشده بود آن را به فرخ بگوید حل میشود. اینکه فرخ کیک حشیش خورده و بهتدریج تاثیر آن را حس میکند هم بهانهای میشود برای غوطهور شدن فضای فیلم در سکرات نشئگی شخصیت اصلیاش و به همین بهانه صحنههای عجیب و غریب، گروتسک، رقص و پایکوبیهای دستهجمعی و گریمهای متعدد و بیدلیل رامبد جوان که به پوستر و تیزر فیلم خیلی کمک کردند هم احضار میشوند. فیلم در همین فضاهای شلوغ و پلوغ تمام میشود، درحالی که داستان آن تمام نشده و منوچهر سوار بر قایقی که اشتباهی داخل آن افتاد و فرخ آن را از ماهیگیران دزدیده بود، میافتد و بدون محدودیت بنزین تا ابد میراند. درحقیقت از ابتدا هم داستانی وجود نداشت که حالا تمام شود و ماجرا به هر سمتی که میتوانست بهانهای برای یکی از سرگرمیهای سرخوشانه فراهم کند، گردش میکرد؛ بهانههایی برای رقص، ماشینبازی، قایقبازی، تیراندازی، نشئهبازی، پارکور، گریمشو،
مسافرت شمال، ویلاهای باحال با چاشنی استندآپ کمدی...
اتودهایی برای فیلمبرداری کارتپستالی
کارگردانی خوب یعنی انتخاب بهترین تدبیر بصری برای هر بخش از یک روایت. افتخار تصاویر خوششکل و نماهای شیک و کارتپستالی، بیشتر از کارگردان متعلق به فیلمبردار است و بیشتر از فیلمبردار متعلق به تکنولوژی. کلیپها و تیزرهای تبلیغاتی و موزیک ویدئوها پر از اینجور تصاویر هستند و هیچکس به آنها شاهکار هنری نمیگوید. اصولا فیلمی که حتی یک «کات» مناسب ندارد و پر است از نماهای هلیشات گرانقیمت در لوکیشنهای شیک و کارتپستالی، کارگردانی خوبی نداشته بلکه کارگردان یا تهیهکننده پولداری داشته است. شاید در هیچ جای دنیا به اندازه ایران، حرکتهای دالی دوربین، کرین، تراولینگ و هلیشات را با کارگردانی خوب اشتباه نگیرند. انگار ما از تکنولوژی جا ماندهایم و با دیدن چندتا از این نماها ذوقزده میشویم. ما در هنر شعر اینطور نیستیم چون قلههای بلندی را در آن فتح کردهایم و لفظ بازیهای بیمعنا را تحویل نمیگیریم و در عوض، تعابیر سهل و ممتنع را ارج میگذاریم. درحالی که هنوز در سینما به این استغنا نرسیدهایم و بسیاری از اوقات دیده میشود که یک فیلمبرداری استاندارد را کارگردانیای خوب به حساب میآورند و تکنیک را با فرم اشتباه
میگیرند. «قانون مورفی» اصلا خوب کارگردانی نشده بود همانطور که «نگار» هم نشده بود و تمام تلاشهای دیگری که در این سالها برای کولاژ گلچینی از پرزرق و برقترین صحنههای آثار غربی در ایران شده بود هم همینطور بودند. معروف است که کوراساوا برای عبور اسبسواری در نمای اکستریم لانگشات (بسیار باز) در پسزمینه گندمزاری غروبزده، تمام آن گندمزار را با پیستولرهای نقاشی، به رنگ طلایی در آورد و عوامل کار یک هفته مشغول آمادهسازی صحنه بودند تا مرد اسبسوار فقط چند ثانیه از راست قاب وارد شود و از چپ آن خارج؛ اما کوراساوا موقع تدوین فیلم ناگهان گفت که این پلان باید حذف شود چون از نظر او بودنش در فیلم لزومی نداشت. اگر کوراساوا کارگردان بزرگی است به خاطر همین چیزهاست و اگر «قانون مورفی» کارگردان بدی دارد، به خاطر نماهای متعدد و بیربطی است که صرفا به خاطر خوششکلی استفاده شدهاند و کارکرد دراماتیک ندارند و از آن هم بدتر؛ اساسا تمام صحنههای فیلم همین هستند. به عبارتی «قانون مورفی» از یکسری تصاویر خوششکل تشکیل شده که کارکرد دراماتیک ندارند و به این تصاویر، وقتی درکنار هم قرار بگیرند، گفته میشود «مجموعهای از اتودهای
فیلمبرداری کارتپستالی» نه فیلم.
از جینگلبرد 25 ساله تا جوان 47 ساله
فرید جینگلبرد، جوان پر شر و شور سریال خانه سبز و کاراکتری کمتر دیده شده در قاب تلویزیون دهه 70. این نقطه شروع شهرت رامبد جوان بود. بازیگری که در 23 سالگی و در سال 73 با تئاتر، فعالیت هنریاش را شروع کرده بود و در همان سال در مجموعه صرفهجویی در آب، به تلویزیون رفت. نقش کوتاهی در سریال همسران به کارگردانی بیژن بیرنگ و مسعود رسام داشت ولی خیلی کم دیده شد تا اینکه در «خانه سبز» به فرید جینگلبرد اجازه دیده شدن داده شد. خیلی زود توانست نویسندگی و کارگردانی بعضی از نمایشها و مجموعهها را برعهده بگیرد. بازی فیلم «مومیایی3» و مجموعه تلویزیونی «ولایت عشق» چهره دیگری از او به نمایش گذاشت. اولین مجموعه تلویزیونیاش را در سال 1380 با نام «گمگشته» کارگردانی کرد که این سریال در ماه مبارک رمضان بسیار مورد توجه واقع شد. رامبد جوان بین سینما و تلویزیون رفت و آمد داشت و در سینما بیشتر بازیگر بود تا کارگردان، تا اینکه در سال 83 اولین کارگردانی در سینما را با ساخت فیلم «اسپاگتی در هشت دقیقه» تجربه کرد. رامبد جوان تا امروز پنج فیلم سینمایی را کارگردانی کرده که فقط فیلم سینمایی «نگار» کمدی نیست و جزء ژانر
معمایی قرار میگیرد.
رامبد جوان درمورد اینکه چرا بعد از ساخت فیلمهای موفق کمدی، سراغ فیلمی مثل «نگار» رفته، گفته بود: «قطعا دمدستترین و بهترین کار این بود که من یک فیلم کمدی میساختم. هم برای من راحتتر بود که این کار را کنم چون قواعد آن تا حدودی برایم آشناست و هم مخاطب چنین توقعی را از من دارد و اصولا کمدی راحتتر میفروشد. نمیدانم قرار است تا کی زنده بمانم اما این را میدانم که تا زمان زنده بودنم دوست دارم کارهای جدید را تجربه کنم و چیزهایی را به کارنامه کاری و حتی کارنامه نمایشی حرفهایام اضافه کنم.»
کارگردانی اولین فیلم سینمایی رامبد جوان زمانی رقم خورد که او فقط دوبار در تلویزیون برای دو سریال «گمگشته» و «باغ بلور» کارگردانی کرده بود. او در اولین فیلمش که فضای کمدی رمانتیک داشت، قرار است فیلمی بسازد که به دنیای بچهها نزدیک شده است. رامبدجوان برای اولین فیلمش، بازی هم کرد آن هم در نقش یک وکیل بسیار شلخته، حواسپرت و نامنظم که همیشه روزهای دوشنبه و سهشنبه را اشتباه میگیرد. کنجکاوی تماشاگران درمورد اینکه قرار است رامبد جوان برای اولین فیلمش چه چیزی بسازد، توانست مخاطبان خوبی را برای یک فیلم اولی به سینما بکشاند. یک سند ازدواج 600 ساله، ارتباطی عاطفی را بین دو همسایه در یک برج مسکونی سبب میشود و در این میان دو کودک داستان با همکاری و همدلی، سقف مشترکی را برای پدر و مادرشان طلب میکنند. داستان این فیلم درباره «پدرام آرام» وکیل پایه یک دادگستری است که با دختر 6 سالهاش «تکتا» در یک برج ۲۱ طبقه زندگی میکند. «گلشید» ۳۰ ساله با پسرش «مانی» 6 ساله به صورت موقت آپارتمان طبقه بالای پدرام را اجاره میکنند. «گلشید» قصد مهاجرت به آلمان را دارد. همسایگی این دو خانواده ماجراهایی را برای آنها
به وجود میآورد.
فراستی در برنامه «هفت» معمولا از خجالت عمده فیلمهای کمدی ایرانی در میآمد و بیشتر آنها را حتی لایق نقدکردن نمیدانست. اما درمورد این فیلم گفت: «ورود آقایان ممنوع، کمدی خوب و یک بدعت در سینمای کمدی امروز ایران است چون فیلمسازش یک کمدی غیرمستهجن ساخته که سخیف نیست و به مردم توهین نمیکند و مخاطبش را فریب نمیدهد و تماشاچی از سالن سینما با رضایت بیرون میآید.» گویا تهیهکننده این کار وقتی فیلمنامه پیمان قاسمخانی را خوانده، برای کارگردانی این فیلم، سراغ حمید فرخنژاد و مانی حقیقی میرود ولی گویا وزارت ارشاد وقت، موافقت نمیکند و نهایتا رامبد جوان کارگردانی کار را برعهده میگیرد. رامبد جوان بعد از موفقیت «ورود آقایان ممنوع» میتوانست به یک کمدیساز حرفهای در سینما تبدیل شود ولی خودش نخواست که این مسیر را ادامه دهد. خودش در این باره گفته است: «چیزی که در من میتواند مورد سوال قرار بگیرد، این است که من اصولا با به دست آوردن تجربهای در حرفه خودم، آن مسیر را کمتر ادامه دادهام. یعنی بعد از ساخت «ورود آقایان ممنوع» میتوانستم به یکی از پرکارترین کارگردانان ایران تبدیل شوم اما
نخواستم، چون در اثر موفقیتی که در فروش به دست آورد، آغوش تمام دفاتر سینمایی برای من باز بود.»
قرار بود مهناز افشار و شهاب حسینی ایفاگر نقش دو وکیل جوانی باشند که در این فیلم بر سر تصاحب یک دفتر کاری، رقابت دارند. به هر حال قرعه بازی برای ایفای نقش بازیگر مرد فیلم به حامد کمیلی خورد. در آن سالها، مهناز افشار در فیلم پرفروش «آتش بس» تهمینه میلانی بازی کرده بود و این مدل بازیهای جدلی در سینما باب شده بود. برخی از رسانهها تاکید داشتند شمایل فیلم «پسر آدم، دختر حوا» وام گرفته از «آتش بس» است اما در بخشهایی از این کمدی رمانتیک، شیطنتهای رامبد جوانی هم دیده میشد. رامبد جوان در این فیلم به خوبی از پتانسیل دوئل زن و مرد استفاده کرد و وجه غالب بار کمدی اثرش را به دعوای آقا و خانم مجرد فیلم اختصاص داد. جوان در این فیلم با مسائلی چون حقوق زنان هم شوخی میکند و اینگونه دوئل فیلمش را به حد اعلا میرساند. رامبد جوان از نحوه انتخابش بهعنوان کارگردان «پسر آدم، دختر حوا» گفته بود: «عید سال 87 که این فیلم به من پیشنهاد شد، سریالی به اسم «نشانی» ساخته بودم که پربازیگر و شلوغ بود و آقای حاجیمیری معتقد بودند کسی که بتواند این تیم را با خود همراه کند و پروژه را به سرانجام برساند، انتخاب
خوبی برای کار است.»
رامبد جوانی که «نگار» را ساخت و روانه اکران کرد یک تفاوت اساسی با رامبد جوان کارگردان «ورود آقایان ممنوع» داشت. او در فاصله سالهای 93 تا امروز یک برنامه موفق تلویزیونی را در شبکه نسیم هدایت کرده که برای او محبوبیت عجیبی ساخته است و گویا برنامه «خندوانه» شکل برخود با آثارش را هم از سوی رسانهها و منتقدان و هم از سوی مردم تغییر داده بود. حالا رامبد جوان خندان در برنامه «خندوانه» روی پرده سینما سراغ یک فیلم پلیسی-معمایی رفته است. بازیگر نقش اول فیلمش هم همسرش، نگار جواهریان بود. خودش درمورد ایده ساخت این فیلم گفته است: «بىشک قبل از اینکه فیلمنامهای وجود داشته باشد یا حتی فیلمی ساخته شود قرار بر این بود فیلمی بسازیم تا نگار جواهریان در آن بازی کند و اصولا نوشتن این فیلمنامه نگار با همین ایده آغاز شد. خیلیوقتها این اتفاق میافتد. افرادی که با هم دوست هستند، عضو خانواده یکدیگرند یا همکاران قدیمی هستند، دوست دارند با هم کار کنند. آن زمان است که آنها پروژههایشان را به این سمت که با هم همکاری داشته باشند، هدایت میکنند. نمونههای این اتفاق در سینمای ایران و سایر کشورهای دنیا برای بسیاری
از هنرمندان افتاده و اتفاق تازهای که منحصر به «نگار» باشد، نیست. همانطور که گفتم نمونههای این اتفاق بارها در سینمای جهان رخ داده است.»
منبع: روزنامه فرهیختگان