تاریخ میرداماد دراصفهان
اغلب نام خیابانهای اصفهان برگرفته از شاعران، عارفان و فلاسفه است، شهری که روزگاری مأمن دانشمندان کشور بوده چیز غیرازاین را نباید تصور کرد. نام یکی از همین خیابانها «میرداماد» است خیابانی که میانه خیابان طیب آرامگرفته است.
اغلب نام خیابانهای اصفهان برگرفته از شاعران، عارفان و فلاسفه است، شهری که روزگاری مأمن دانشمندان کشور بوده چیز غیرازاین را نباید تصور کرد. نام یکی از همین خیابانها «میرداماد» است؛ خیابانی که میانه خیابان طیب آرامگرفته است.
فیلسوفی به نام «میرداماد» که شخصیتی همچون «ملاصدرا» فیلسوف نامی را تربیت میکند، استادی که چنین شاگردی را تربیت و به جامعه تحویل میدهد قطعا باید شخصیت جالبی داشته باشد. میر برهانالدین محمدباقر استرآبادی نامور به «میرداماد» معلم ثالث، متخلص به اشراق، فیلسوف، متکلم، فقیه و شاعر شیعی برجسته دوره صفویه بود و از ارکان مکتب فلسفی اصفهان است. او معاصر شیخ بهایی و میرفندرسکی بود. به گفته محققین بر زادگاه میرداماد در هیچ یک از کتب شرححال تصریح نشده جز در رساله «شرححال علما و ادبای استرآباد» تألیف محمد صالح استرآبادی که در عهد ناصرالدینشاه قاجار تألیف شده است. در این رساله منشأ و محل ولادت میرداماد استرآباد گفته شد، اما این گفته ظاهرا ناشی از اضافه استرآبادی به نام میرداماد است و صحیح به نظر نمیرسد.
شخصیتشناسی
سیدمحمدباقر فرزند محمد داماد استرآبادی مشهور به «میرداماد» از علمای بزرگ و حکمای برجسته عهد صفوی است. نسب میرداماد به امام حسین (علیهالسّلام) میرسد. وی لقب «داماد» را پدرش به وام گرفته بود، پدر او، سید محمد داماد استرآبادی به سبب داشتن افتخار دامادی محقق کرکی فقیه بزرگ عهد شاه طهماسب صفوی ملقب به «داماد» گردید. بعدها این لقب به فرزندش محمدباقر نیز اطلاق شد.
ولادت
سیدمحمدباقر استرآبادی در حدود سال ۹۶۰ هجری قمری دیده به دنیا گشود. سال وفات وی را ۱۰۴۱ هق گفتهاند و سن او در هنگام وفات حدود هشتاد سال بوده بنابراین ولادتش در حدود سال ۹۶۰ هجری قمری بوده است. عنوان استرآبادی ظاهرا به دلیل انتساب پدران وی به «استرآباد» بوده و خود وی در استرآباد به دنیا نیامده است چرا که پدرش سیدمحمد داماد، مسلما در مرکز سیاسی کشور بوده و دلیل و نقلی بر سکونت خانوداه میرداماد در استرآباد وجود ندارد. محقق کرکی فقیه نامدار و مرجع برجسته عهد شاه طهماسب صفوی در پایتخت به سر میبرد و از موقعیت اجتماعی و سیاسی بسزایی برخوردار بود. به طوری که شاه طهماسب در اواخر عمر حکومت و احکام حکومتی را به وی تفویض کرد.
بر زادگاه میرداماد در هیچ یک از کتب شرح حال تصریح نشده جز در رساله «شرح حال علما و ادبای استرآباد» تالیف محمدصالح استرآبادی که در عهد ناصرالدین شاه قاجار تالیف شده است. در این رساله منشا و محل ولادت میرداماد استرآباد گفته شد، لیکن این گفته ظاهرا ناشی از اضافه استرآبادی به نام میرداماد است و صحیح به نظر نمیرسد. رجوع شود به رساله شرح حال علما و ادبای استرآباد که در کتاب استرآباد نامه ص۱۴۰ درج شده است.
درباره ازدواج سیدمحمد داماد با دختر محقق کرکی (رحمةاللهعلیه) حکایت جالبی نقل شده است: در کتاب نجوم السماء از فاضل داغستانی، علیقلیخان شش انگشتی متخلص به واله نقل شده است که شیخ اجل علی بن عبدالعالی، محقق کرکی که خداوند رحمتش کند، در خواب دید که امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به او فرمود دخترش را به همسری میرشمسالدین محمد پدر میرداماد درآورد. و فرمود که از وی فرزندی به دنیا خواهد آمد که وارث علوم انبیاء و اوصیاء میگردد. شیخ (رحمةاللهعلیه) دختر خود را به تزویج او درآورد. لیکن دختر پیش از آن که فرزندی به دنیا آورد وفات کرد. شیخ از خواب خود متحیر مانده بود. بار دیگر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) را در خواب دید که فرمود ما این دخترت را قصد نکرده بودیم بلکه فلان دخترت را به همسری او درآور. آنگاه شیخ همان دخترش را به ازدواج سیدشمسالدین محمد درآورد و میرداماد از او متولد شد. آن خواب بعدها به واقعیت پیوست و میرداماد در جوانی در تمامی علوم شرعی و عقلی تبحر یافت و به استادی رسید و بر همتایان خود برتری یافت.
مهاجرت به اصفهان
در سال ۹۸۴ه ق شاه طهماست (سلطنت از ۹۲۰ تا ۹۸۴) که به اجتناب از منهیات و عمل به احکام شرعی سخت پایبند بود درگذشت و پسرش شاه اسماعیل دوم(سلطنت از۹۸۴ تا ۹۸۵) به سلطنت رسید.رفتار و اعتقادات شاه اسماعیل دوم برخلاف پدرش بود. وی کسانی را که در زمان شاه طهماسب به زهد و پاکدامنی معروف بودند از خود راند و گروهی از علما را که در دوران سلطنت پدرش به علت طرفداری از اهل سنت رانده درگاه بودند مورد حمایت قرار داد. مطربان و خنیاگران که در عهد شاه طهماسب به دلیل اجتناب از منهیات رانده شده بودند دوباره در اردوی شاه جمع شدند. در این کتاب نیش قلم گزندهای به سوی علما و قشر عالمان دینی آن عصر وجود دارد. مؤلف کتاب مانند برخی بر این نظریه مردود است که عصر صفوی بخاطر تضعیف تصوف و قدرتگیری فقها عصر انحطاط ادبی و فکری است.
آغاز سلطنت شاه اسماعیل دوم میتواند دلیلی برای مهاجرت علمای بزرگی چون میرداماد و شیخ بهایی به اصفهان و دور شدن از دستگاه حکومت باشد. بویژه آن که شیخ عزالدین پدر شیخ بهایی و استاد آن دو عالم معاصر در همین سال پس از انجام حج تصمیم به اقامت در بحرین گرفت و از مرکز حکومت دوری جست و در همان سال در آنجا رحلت کرد. در آن دوران اصفهان دارای مدارس علمی خوب و مدرسین عالی بود و طلاب سختکوش و جدی به تحصیل علوم و معارف مشغول بودند. میرداماد در مدرسه خواجه اصفهان حکمت تدریس میکرد. شیخ بهایی نیز در همان مدرسه تفسیر، فقه، حدیث و رجال درس میداد و میرفندرسکی دیگر معاصر میرداماد ملل و نحل تدریس میکرد.
میرداماد و صفویان
در دوره سلطنت شاه عباس صفوی به سال ۹۹۹ هق پایتخت از قزوین به اصفهان منتقل شد. به دلیل حمایتها و تشویقهای شاه عباس از علما و دانشمندان و به وجود آمدن محیطی امن و برخوردار از تکریم و تشویق حکومت، رفته رفته بر رونق و اهمیت حوزه اصفهان افزوده شد.
حوزه اصفهان
در زمان سلطنت شاه عباس صفوی در اصفهان، پایتخت شاه عباس، حوزهای غنی و بزرگ شکل گرفت و در عالم اسلام شهرت بسیار یافت. به طوری که طالبان علوم و معارف اسلامی از اطراف جهان به آن جا روی آوردند. حوزه اصفهان به صورتی عالی جامع علوم معقول و منقول بود و اکثر علما و مدرسان آن بین معقول و منقول جمع کرده بودند. در اینجابی مناسبت نیست تا به دو اصطلاح معقول و منقول اشارهای بکنیم.
در عصر میرداماد حوزه اصفهان خاستگاه حکمت بوده است به طوری که از اطراف جهان برای آموختن حکمت به اصفهان میآمدند. بیتردید حوزه اصفهان این امتیاز را مرهون شخصیتهای برجسته آن دوران همچون شیخ بهایی، میرفندرسکی و میرداماد است. در این گفتار از میان معاصران میرداماد به ذکر این دو عالم فرزانه که از چهرههای اصلی حوزه اصفهان در آن عصر بودهاند اکتفا شده و چه بسا در شرح حال آنان اطاله کلام نیز شده باشد تا وضعیت آن دوران از حیث چگونگی حوزههای درسی علوم معقول و منقول ونیز جایگاه برجسته میرداماد (رحمةاللهعلیه) معلوم شود.
جایگاه علمی میرداماد
میرداماد در زمینه علوم شرعی صاحب آثار بسیار باارزش است. وی در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحبنظر بود و آراء مستقلی داشت. آثار فراوان او در زمینه فقه، تعلیقات او بر کتب چهارگانه روایی، تعلیقاتش بر کتب رجال، و تفاسیر مختلف او بر قرآن بخوبی نشان دهنده این بعد از شخصیت علمی اوست. لیکن آنچه در شخصیت علمی او غلبه تام دارد تبحر وی در حکمت و فلسفه است به طوریکه برخی او را «ثالث المعلمین» خواندهاند، از جمله حکیم ملاهادی سبزواری در «شرح منظومه» وی را پس از ارسطو و فارابی «معلم ثالث» خوانده است. «میرداماد در جمیع مسائل مهم فلسفه و حکمت دارای استقلال فکری است و از حیث اقتدار بر ادای مباحث مهم فلسفی و تقریر مشکلات و معضلات حکمی و روانی گفتار منزلت خاصی داشته است. حوزه فلسفی او بسیار با اهمیت تلقی میشد و هر کس اجازه مییافت دردرس او حاضر شود به دیگران مباهات مینمود.» کلام مرحوم فاضل تونی برای درک جایگاه بلند و شان والای علمی میرداماد کلامی گویاست. مرحوم فاضل تونی گفته بود: «امروز بر علما فخر کن و بگو کلام میر را فهمیدم.» و نیز از مدح و ستایشی که صدرالمتالهین ملاصدرای شیرازی از استادش میرداماد کرده است مقام علمی وی نزد حکیم بزرگی چون ملاصدرا معلوم میشود. وی در نامهای که به میرداماد نوشته است او را در حد اعلی ستایش نموده و در حد پرستش تعریف و مدح کرده است. میرداماد خود نیز خویش را معلم میخوانده و در برخی از نوشتههایش آن گاه که میخواهد از فارابی مطلبی را نقل کند میگوید: «ابونصر فارابی، شریک ما در تعلیم گفته است.» و آنگاه که میخواهد از بهمنیار شاگرد ابوعلی سینا گفتهای را نقل کند میگوید: «شاگرد ما بهمنیار گفته است.» گویند روزی ملاصدرا برحسب معمول برای شرکت در درس میرداماد در محل تدریس حاضر شد ولی میر در آنجا حاضر نبود. در این حین تاجری برای کاری در محل درس حاضرشد و چون میرداماد را نیافت با ملاصدرا به گفتگو نشست. مرد تاجر از وی سؤال کرد که آیا میر افضل است یا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت که میر افضل است.در این اثنا میرداماد از راه رسید و در پشت دیوار توقف کرد و به گفتگوی شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر یک یک علما را نام میبرد و ملاصدرا میگفت که میر افضل است. پس آن شخص پرسید: «میر افضل است یا شیخ الرئیس ابوعلی سینا؟» ملاصدرا گفت: «میر افضل است» مرد تاجر پرسید: «میر افضل است یا معلم ثانی (فارابی)؟» ملاصدرا مردد ماند و سکوت کرد. ناگاه میر از پشت دیوار گفت: «صدر نترس و بگو میرافضل است!»
میرداماد معاصر با میرفندرسکی و شیخ بهایی
او دورانی در اصفهان سکونت میکند و در کنار علمای بزرگ دوره صفویه به تدریس میپردازد. در کتاب الحکمه المتعالیه از محمد بن ابراهیم ملاصدرا در مورد حضور میرداماد در اصفهان اشارههایی داشته و دراینباره نوشته: آغاز سلطنت شاه اسماعیل دوم میتواند دلیلی برای مهاجرت علمای بزرگی چون میرداماد و شیخ بهایی به اصفهان و دور شدن از دستگاه حکومت باشد. بهویژه آنکه شیخ عزالدین پدر شیخ بهایی و استاد آن دوعالم معاصر در همین سال پس از انجام حج تصمیم به اقامت در بحرین گرفت و از مرکز حکومت دوری جست و در همان سال در آنجا رحلت کرد. در آن دوران اصفهان دارای مدارس علمی خوب و مدرسین عالی بود و طلاب سختکوش و جدی به تحصیل علوم و معارف مشغول بودند. میرداماد در مدرسه خواجه اصفهان حکمت تدریس میکرد. شیخ بهایی نیز در همان مدرسه تفسیر، فقه، حدیث و رجال درس میداد و میرفندرسکی دیگر معاصر میرداماد ملل و نحل تدریس میکرد. حضور و تدریس علمایی همانند میرفندرسکی، شیخ بهایی و میرداماد نباید انتظار دیگری داشت که شاگردان اندیشمندی خروجی تدریس و تربیت آنها نباشند. میرداماد در زمینه علوم شرعی صاحب آثار بسیار با ارزش است. او در مباحث مختلف فقه و اصول فقه صاحبنظر بود و آرأ مستقلی داشت. آثار فراوان او در زمینه فقه، تعلیقات او بر کتب چهارگانه روایی، تعلیقاتش بر کتب رجال و تفاسیر مختلف او بر قرآن بهخوبی نشاندهنده این بعد از شخصیت علمی اوست.
میرداماد و فارابی
در کتاب «قصص العلماء» نوشته محمد بن سلیمان تنکابنی داستانی روایتشده و نقل میکند؛ روزی ملاصدرا برحسب معمول برای شرکت در درس میرداماد در محل تدریس حاضر شد ولی میر در آنجا حاضر نبود. در این حین تاجری برای کاری در محل درس حاضر شد و چون میرداماد را نیافت با ملاصدرا به گفتوگو نشست. مرد تاجر از او سؤال کرد که آیا میرافضل است یا فلان عالم. ملاصدرا در جواب گفت که میرافضل است. در این اثنا میرداماد از راه رسید و در پشت دیوار توقف کرد و به گفتوگوی شاگردش با مرد تاجر گوش داد مرد تاجر یکیک علما را نام میبرد و ملاصدرا میگفت که میر افضل است. پس آن شخص پرسید: «میر افضل است یا شیخالرئیس ابوعلی سینا؟» ملاصدرا گفت: «میر افضل است» مرد تاجر پرسید: «میر افضل است یا معلم ثانی (فارابی)؟» ملاصدرا مردد ماند و سکوت کرد. ناگاه میر از پشت دیوار گفت: صدر نترس و بگو میر افضل است! شیخ بهایی و میرداماد دوستی نزدیک و صمیمانهای داشتهاند. با آنکه آن دو مواردی نظرهای مخالف با یکدیگر داشتهاند اما این امور در دوستی آنان خللی وارد نکرده بود. شیخ بهایی یازده سال پیش از میرداماد، در سال 1030 هق دیده از دنیا فروبست. میرداماد استرآبادی مانند بسیاری از حکما و عرفا که ذوق شعر و شاعری داشتهاند به سرودن شعر به زبان عربی و فارسی میپرداخته و به «اشراق» تخلص داشته است، مجموعه اشعار او بعدها به نام دیوان میرداماد گرد آمد. سرانجام میرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفی به زیارت عتبات به عراق عرب مسافرت کرد. در آن زمان عراق عرب در محدوده حکومت صفویان بود. او در بین راه دچار بیماری شد و در منزل ذیالکفل در نزدیکی نجف اشرف در سن هشتادسالگی دیده از دنیا فروبست و به جهان ابدی سفر کرد.