خاطره جالب احترام برومند از رانندگی داوود رشیدی/ مدیری با کدام بازیگر هم محله‌ای بود؟

شب گذشته مهران مدیری با احترام برومند همسر زنده‌یاد داوود رشیدی گفت‌وگو کرد.

شب گذشته مهران مدیری میزبان احترام برومند بازیگر و همسر هنرمند فقید داوود رشیدی بود.
برومند در ابتدا درباره تجربه ناب زندگی در یک خانواده هنرمند گفت: زندگی در یک خانواده هنرمند، زیبایی‌ها و اتفاقات‌ خاص و شیرین خود را دارد؛ البته سختی‌ هم دارد.
او درباره چگونگی آشنایی و ازدواج خود با داوود رشیدی اظهار کرد: ما توسط یک دوست مشترک با یکدیگر آشنا شدیم. مدتی با هم معاشرت کردیم که به ازدواج ختم شد.
وی درباره فرهاد پسرش - که یکی از دانشمندان بنام ایرانی در سوئیس است- گفت: داوود همیشه عقیده داشت، باید در ایران زندگی کرد؛ اما زندگی فرهاد استثنایی بود؛ زمانی که او به پلی تکنیک لوزان رفت خیلی خوب درس خواند و امکانات خوبی از نظر علمی در اختیارش قرار گرفت. از نظر بین المللی به دستاورد‌های علمی خوبی رسید و با همکاران خود مدل‌های مختلفی را در زمینه کاری‌اش اختراع کرد. همه این موارد و اتفاقات باعث شد که در آنجا بماند. امروز از نتیجه کار‌های علمی او و همکارانش در همه دنیا استفاده می‌شود.
برومند افزود: البته فرهاد همیشه با دانشجویان دانشگاه‌های فنی و مهندسی ایرانی در ارتباط است.
این هنرمند درباره زندگی خود با همسرش بیان کرد: زندگی خوبی با آقای رشیدی داشتم؛ هیچ لحظه‌ای از زندگی با او خسته نشدم. او برعکس نقش‌هایی که بازی می‌کرد، بسیار انسان شوخ طبعی بود. در تمام دوران زندگی یک بار غر زدن آقای رشیدی را نشنیدم.
در بخشی از این گفت و گو، مدیری با بیان خاطره‌ای از مرحوم رشیدی گفت: آقای رشیدی خیلی تند رانندگی می‌کرد و شما هم همیشه حرص می‌خوردید؛ همسرتان باید از همه ماشین‌ها سبقت می‌گرفت و آنها را رد می‌کرد. زمانی هم که پلیس جلوی ایشان را می‌گرفت، ناراحت می‌شدند و می‌گفتند باید دوباره از همه ماشین‌ها سبقت بگیرم!
برومند هم گفت: بله دقیقاً؛ همیشه بعد از اینکه از مسافرت می‌آمدیم به من می‌گفت، این آخرین باری بود که تو را با خودم مسافرت بردم (خنده)
برومند سپس درباره هم محله ای بودن با مدیری گفت: ما با شما هم محله‌ای هستیم و زمانی در دلگشا زندگی می کردیم. سال‌ها آنجا بودیم و به نظرم افراد بسیاری در حوزه‌های مختلف در این محله بزرگ شدند.
مدیری هم ضمن تأیید صحبت‌های برومند گفت: بله؛ من هم آنجا به دنیا آمدم. البته امکانات کمی داشت. معلم‌های ما عاشق این بودند که به قصد کُشت ما را بزنند؛ اما ما نمی‌مردیم و پر رو بودیم (خنده)

ارسال نظر