جزئیاتی کمترشنیده‌شده از زندگی پرحادثه سیروس گرجستانی

سیروس گرجستانی با نام اصلی علی‌اکبر محمودزاده‌ گرجستانی ۲۵ اسفند ۱۳۲۳ در رشت به دنیا آمده بود؛ به قول خودش «رشت متمدن».

او اصالتی آذری داشت و گفته می‌شود که پدر او از باکو به ایران مهاجرت کرده بود.
هشت ساله بود که پدر و مادرش به تهران کوچ کردند؛ تهرانِ ناصر خسرو، کوچه مروی. کوچه‌ای باریک و بن بست با دیوارهای کاه‌گلی و خانه‌های قدیمی. گرجستانی در خاطراتش از آن دوران به یاد می‌آورد که کلاس دوم ابتدایی، بغل‌دستی‌هایش که دو تا «بچه‌تهرون» بودند چطور پس کله‌اش می‌زدند و لهجه‌ی رشتی‌اش را مسخره می‌کردند. همین بود که باعث شد مدت‌ها در خانه جلوی آینه بنشیند و لهجه‌ی «تهرونی» را تمرین کند. او آنقدر برای این کار انگیزه و استعداد داشت که به قول خودش از کلاس سوم دیگر مثل «آنها» حرف می‌زد.
نوجوان که بود، پدر و مادرش از هم جدا شدند و سیروس پیش مادر و ناپدری‌اش بزرگ شد. پدرش پیرمردی دستفروش و دوره‌گرد بود که خرجش را می‌داد. در نوجوانی از بازی‌کردن فوتبال در کوچه‌ها و زمین‌های خاکی محله به سمت فوتبال حرفه‌ای کشیده شد. با تشویق دور و بری‌ها به باشگاه شاهین (پرسپولیس فعلی) رفت و در تیم نوجوانان آن عضو شد. بعد از بازی در رده‌های پایین باشگاه، به دسته‌ی اول رسید و چهار سال در سطح اول فوتبال آن زمان در کنار بازیکنانی مثل همایون بهزادی و ناصر ابراهیمی بازی کرد.
او بیشتر وقت‌ها به جای نشستن سر کلاس درس در ورزشگاه امجدیه توپ می‌زد. بعد از اینکه با هزار زحمت دیپلمش را گرفت و با اینکه بزرگ‌ترین آرزویش رفتن به تیم ملی فوتبال ایران بود، یک روز به خودش گفت: «این نامردیه سیروس که تو بخوای ورزش کنی، فوتبال بازی کنی، بری تیم ملی، این پیرمرد کار کنه بده به تو». این شد که عشق و احترام او به پدرش به علاقه‌اش به فوتبال چربید و سیروس گرجستانی بعد از گرفتن دیپلم، فوتبال را برای همیشه کنار گذاشت و رفت سر کار.
به یاد می‌آورد که وقتی اولین حقوقش را گرفت، با شوق و ذوق رفت برای قدردانی از پدر پیرش. می‌خواست اولین حقوقش را به پدرش بدهد و از آن به بعد او از پدرش مراقبت کند. به محل اقامت پدرش که اتاقکی بود در مسافرخانه‌ای محقر در ناصرخسرو رفت اما کسی از پیرمرد خبری نداشت. به پاتوق او که قهوه‌خانه‌ای بود هم رفت اما باز خبری نبود. بعد از ماه‌ها جست‌وجو و حتی سر زدن به پزشکی قانونی، خبری از پدر نشد که نشد. او با حقوق ماه اول کاری‌اش که قرار بود خرج نگهداری از پدر باشد، دست آخر دو عروسک چینی خرید و گذاشت سر طاقچه که تا آخر عمر نگاه کردن به آنها، یاد پدر و سرنوشت مبهم او را برایش تازه می‌کرد.
اولین کار سیروس گرجستانی انبارداری در کارخانه‌ی «آزمایش» بود. آنجا با مرحوم «هادی اسلامی» آشنا می‌شود. هادی که در کارخانه، زیردست سیروس بود به دوست نزدیک او تبدیل شد اما بعد از یک سال او کارخانه را ترک می‌کند تا اینکه دو سه سال بعد این دو دوست بطور اتفاقی در نزدیکی «تئاتر شهر» به هم برمی‌خورند و اسلامی می‌گوید که وارد تئاتر شده و به گرجستانی هم پیشنهاد می‌دهد که نقشی در یک نمایش را برعهده بگیردِ؛ نقش یک «آب‌حوضی». بعد از آن در چند نمایش دیگر نقش‌های پیش پا افتاده گرفت.
گرجستانی در سال ۴۵ هم در دو فیلم سینمایی ظاهر شده بود اما «بازیگر سینما» نبود.
او که کار انبارداری را رها کرده و به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمده بود، فعالیت حرفه‌ای و بدون وقفه‌ی خود در عرصه‌ی هنرهای نمایشی را از اولین سال پس از انقلاب شروع کرد. گرچه پیشتر اینجا و آنجا نقش‌های کوچکی گرفته بود اما سال ۱۳۵۸ در دو فیلم سینمایی بازی کرد و سال ۵۹ در دو فیلم دیگر؛ در سال ۶۲ در فیلم «دادشاه» به کارگردانی حبیب کاوش و تله‌تئاتر «هنگامه شیرین وصل» به کارگردانی هادی مرزبان و نمایش «مخمصه» به کارگردانی فرهاد مجدآبادی بازی کرد و بعد از آن می‌شد گفت «سیروس گرجستانی، بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون».
او بین سال‌های ۵۷ تا ۹۹ دست کم در ۶۸ اثر تلویزیونی ایفای نقش کرد که به یاد ماندنی‌ترین آنها شاید نقش‌آفرینی او در سریال «شهریار» باشد؛ نقشی که خودش می‌گوید علت خوب شدنش این بود که سر و شکل و هیبت استاد شهریار در سال‌های پیری، او را به یاد پدر پیرش می‌انداخت و به قول خودش «شهریار گرچه نقش سختی بود اما برای من آسان‌ترین نقش شهریار بود؛ برای اینکه شهریار تمام ویژگی‌های پدر خدابیامرزم - هیکلش، قیافه‌اش، حرف‌زدنش - را داشت. من در واقع پدرم را بازی کردم».
گرجستانی در فاصله‌ی سال‌های ۴۹ تا ۷۸ با حدود بیست و چند نمایش روی صحنه رفت و نامش در فهرست بازیگران دست کم ۴۷ فیلم سینمایی هم دیده می‌شود.
گرچه خودش دوست داشت به عنوان بازیگر سینما شناخته شود اما با وجود تعدد کارهای سینمایی‌اش بیشتر به عنوان بازیگر تلویزیون شناخته می‌شود که از این بابت متأسف بود. او در بسیار
ی از سریال‌های پرمخاطب تلویزیون مثل سریال «امام‌علی (ع)»، «کیف انگلیسی»، «کلاه پهلوی»، «صاحبدلان»، «متهم گریخت»، «پشت کنکوری‌ها» و «کاکتوس» بازی کرده بود اما به عقیده‌ی خودش با بازی در «پروژه‌ی اصغر فرهادی» - سریالی به نام «یادداشت‌های کودکی» که فرهادی نویسنده‌اش بود - دوران شکوفایی حرفه‌ای‌اش آغاز شد.
فرهادی، گرجستانی را در تئاتر «معرکه در معرکه» اثر داوود میرباقری، دیده بود؛ نمایشی که هم برای گرجستانی موفقیتی حرفه‌ای بود و هم باعث دوستی او با میرباقری شد؛ رفاقتی که منجر به همکاری آنها در دو نمایش دیگر و همچنین سریال‌های «امام علی، «شاهگوش» و «دندون‌طلا»، و فیلم‌های سینمایی «مسافر ری»، «ساحره»، و «آدم‌برفی» شد.

«ما همه با هم هستیم» ساخته‌ی کمال تبریزی، «قانون مورفی» ساخته‌ی رامبد جوان، «نهنگ عنبر ۲: سلکشن رؤیا» ساخته‌ی سامان مقدم، «تیغ و ابریشم» ساخته‌ی مسعود کیمیایی، «تنوره‌ی دیو» ساخته‌ی کیانوش عیاری و «زرد قناری» ساخته‌ی رخشان بنی‌اعتماد از جمله دیگر آثار سینمایی است که گرجستانی در آنها ایفای نقش کرده است.
قطار زندگی پر فراز و نشیب سیروس گرجستانی، صبح پنج‌شنبه ۱۲ تیر ۹۹ در بیمارستان لواسانی تهران به ایستگاه پایانی رسید.

ارسال نظر