جواد مجابی درباره محمد رضا شجریان؛ همچنان صدای میهن ما باش!

جواد مجابی نویسنده و شاعر در یادداشتی در روزنامه اعتماد درباره درگذشت استاد محمد رضا شجریان نوشت:

آقای شجریان عزیزم
انگیزه نگارش این یادداشت، ادای دینی است که بر عهده من دارید. به خاطر این همه سال‌ها که رهین منت آوای شما بوده‌ام. سال‌هایی بود که با دمیدن نوروز دلم می‌خواست پیش از هر کس - حتی پیش از پدر و مادرم - به دو عزیز سال نو را شاد‌باش بگویم و با شنیدن صدای آنان روزگار را بر خود فرخ کنم: شاملو و شجریان.
این آرزو چند باری با شاد‌باش نوروزی به شاملو برآورده شد و شما دریغا که در صدارس من نبوده‌اید. یک بار این اشتیاق را با شاملو در میان گذاشتم. می‌دانید که این ارادت نه از باب مرید و مرادی و این حرف‌هاست، به خاطر ستودن کار سترگ فرهنگی شما دو تن برای مردم این وطن و اهل هنر این جهان است.
سال‌هایی بر من - و بر ما - گذشت که تحمل آن جز با مدد شعر و موسیقی جان فزا، آسان نمی‌بود. شعر شاملو یاری بخشیدمان و آوای دلیر و آگاه شما، بهشتی فراسوی اکنونیان در چشم‌انداز امید‌های‌مان گسترد و ما را به پایداری در وطن هنر توان بخشید.
فراموش نمی‌کنم که شما و یاران پیشتازتان، - چون استاد لطفی و زنده‌یاد مشکاتیان و استاد علیزاده - سرود‌های میهنی و امیدبخش خود را زبان دل مردمان و خیزش جمعی آنان کردید. وقتی که میدان بر اهل نظر تنگ شد تنها شما (دو، سه نفر) در این میدان ماندید. بنان در عزلت خویش مرده بود و تو بر فراز مزارش چنان به سوگ او خواندی که همگان بدانند بنان در خاک نمی‌ماند و صدایش همچنان از حنجره شما طنین دارد.
برافراشتی، پاس داشتی و نگه داشتی حرمت موسیقی و حیات آن را در دایره تحریم و انهدام. یک بار دیگر این حقیقت تاریخی را آشکار کردی که حتی یک صدا می‌تواند سکوت همگانی را بشکند و می‌شکند. صدای محاصره شده هم می‌تواند بر حقانیت ابدی هنر گواه باشد و آن را از زوال ظاهری برهاند.
در آغاز چیرگی سکوت یک تن این حقیقت را در می‌یابد و بر عهده می‌شناسد که برای ملتش، برای تاریخ و میهنش، به احترام شأن هنر می‌باید صدای موروثی خود را - که از حنجره باربد و جان تاریخ می‌آید - شجاعانه اهتزاز دهد، تا سال‌ها همان یک صدا شنیده می‌شود به‌رغم هر چه کژطبعی پایداری می‌کند. این رفتار، رندی و درک موقعیت و گذر هوشیارانه از تنگنا‌ها و فراخنا‌ها را می‌طلبد. این را تاریخ ما به زیرکان زمانه آموخته است. پس از یک دهه صدای دیگر ترس از خود فرو می‌تکانند و موسیقی ایران از گسست کشنده‌ای که برایش خواب دیده‌اند رها می‌شود.
نه شما به تحسین کسی نیازمندید، نه من از این ستایش طرفی می‌بندم، اما برای حفظ حافظه جمعی از فراموشی باید یادآور می‌شدم که در سال‌ها، ما پنهانی در کنج خانه‌ها به صدای شما گوش می‌دادیم و شما آشکارا برای مردم ایران می‌خواندید، صدایی سرشار از صلح و زیبایی که از دل شعر ایران و جان خنیاگران همه دوران‌ها بر می‌خاست و رنگ‌های درخشان و شادی پر از همدلی بر آسمان سربی میهن گذر می‌داد.
عافیت‌اندیشان و ترس‌خوردگان در آن سال‌ها چه فراوانند از فرهنگ ستیزانی، چون سلطان غزنوی و امیر مبارزالدین که عرصه را تنگ کرده بودند بر فردوسی، بر حافظ و بر هر که صاحب نظر و اهل ذوق که غنای هنر را در استغنای فرهنگی‌شان می‌جسته‌اند.
بی‌گمان هزاران هزارند آنان که سال‌های دشوار عمر خویش را با صدای شما و سبکبارانه گذرانده‌اند، همچنان که پیش از شما، زن و مرد این سرزمین، روزگار پریشان پیرامون را در روشنای آوای عارف و قمر و بنان و دلکش تحمل‌پذیر یافته‌اند. یک بار در دیداری مغتنم به خانم دلکش گفتم: ما مردم، شادی‌ها و فراغت‌های خود را مرهون لطف هنر شماییم، من از سوی آن هزاران هزار که دولت دیدار شما را ندارند این اشتیاق را بازگو می‌کنم. اما همت شما، آقای شجریان عزیز، قلمرویی فراتر و یگانه را درنوردیده است.
شما نه تنها، چون استادی بی‌همتراز، عالی‌ترین جنبه‌های موسیقی ملی ما را با کوششی سخت عاشقانه، یافته و شناخته و با اجرایی معجزه‌آسا، جان مردمان را سرشار از شادی و حزن و معرفت این جهان اهورایی کرده‌اید، بلکه هنر اصلی شما، نجات موسیقی ایرانی از انهدام عمدی و حتمی بوده است. به ابتذال رایج رسانه‌ای تن نداده‌اید و راه خود را که راستین بوده جدا کرده‌اید از انبوه «خالتوریان» که گوهر هنر را به پای ثروت و قدرت و شهرت بی‌اعتبار، خوار کرده‌اند.
چون هر هنرمند بزرگ جهانی، که شأن خود و حیثیت هنر را ارج می‌نهند و می‌داند خود قدرتی است معنوی و محبوب و نیازی به هیچ قدرت مادی فراتر از وجودش ندارد، چندان با شور و شیفتگی پایمردی ورزیدید که موسیقی گزند یافته و بیم‌زده، بار دیگر در مدار تاریخی خود قرار گرفت و راه از بیراه جدا شد. مگر فالکنر و داستایوسکی و هدایت و نیما جز این کرده‌اند؟ اگر حافظ قدر خود را نمی‌شناخت و باور نداشت که در زمان آدم، شعر‌های او زینت افزای گل‌های بهشت بوده، قادر بود در برابر مبارزالدین مظفری قد برافرازد و خود را پادشاه ملک صبحدم بخواند؟ استغنای حیرت‌آور هنرمند، پایه آزادگی را دوام می‌بخشد.
باید این یادداشت را سال‌ها پیش می‌نوشتم و سپاس و ستایش خود را از فرزند برومند این ملت شکیبا بازگو می‌کردم و به مناسبت اجرا‌های درخشان شما در ایران و در خارج شرحی از دریافت‌های مشتاقانه‌ام را نسبت به اجرا‌های زیبا و استادانه شما و یاران‌تان قلمی می‌کردم.
اما من نیز، چون بسیار کسان که بسی بیشتر از من اهلیت سخن گفتن نقادانه در باب موسیقی شما را دارند این غفلت‌ها را به روزگار ناسازگار نسبت می‌دهیم و در وظیفه قدرشناسی فرهنگی کوتاهی می‌کنیم. در این نوروز باز آن مهر نهان در من شعله کشید، مرا واداشت به جای نقد مشروح آن همه اجرا‌های دلپذیر به نگارش نامه‌ای شوق‌آمیز و دوستانه بسنده کنم و باز هم وظیفه اصلی‌ام را به عهده تاخیر اندازم.
گنجینه‌ای از اجرا‌های خصوصی و عمومی شما را دوستی به من هدیه داده است و این ذخیره را در کامپیوتر خود دارم، هر روز صبح به هنگام کار نخست فایل موسیقی شما را می‌گشایم، سپس نوشتن شعر یا قصه را آغاز می‌کنم. در بسیاری از شعر‌هایم رد موسیقی اگر هست از برکت این هم‌صدایی فرهنگی است. خود بهتر می‌دانید که اهل هنر قبیله‌ای غریبند، در خلوت خود تنها می‌کوشند و حضوری غایبانه دارند، اما در هر جای جهان رشته‌ای از آگاهی و عشق و همدلی آن‌ها را به یکدیگر نهانی پیوند می‌دهد. در تمامی این سال‌ها آوای عاشقانه و دلیر شما، صدای همه ما بوده است، صدای فرهنگ ایران و مردم تاریخی آن.
با خجسته‌ترین درود‌های سال نو، آرزو دارم که سال‌های بسیار همچنان در اوج و کامکاری بمانید و برای وطن بخوانید و صدای روزگار ما در این جهان نابسامان باشید که اگر جهان بخواهد به سامان برسد از برکت هنر است و با همت آفرینشگران صلح و زیبایی و دانایی، چون شماست.
یادداشت شتاب‌زده ناتمام، اما دوستانه را با شعری پایان می‌دهم که حس می‌کنم نا به خود از سپهر صدای شما، روشنایی یافته است.
آناهیتا! خنیاگر ایران!
تو سنگ را از مهربانیات، آسمان کردی
گلزار پروانه و عسل!
تو مرگ را بر جان عاشق آسان کردی
فرا رفته از چشمانداز این خاکدان
که آبروی جهان است
با گیسوان هرتاش سرود ورود
میگذری بر باغ‌های پنهان در هر گام
ابر لطف میبارد از خیال موزونت
سبز فام زرین اندام!
نگاه آفرینشکارت بر این کوه و کویر
هزاران بهار میشکوفاند از ژرفای جان رقصان
شکوه بی پایان!
با ما بمان
لختی بخوان سرود الجورد و طال را به دور مینای ستارگان
بران بیگزند و تشویش همچنان
در جاده‌های پرآشوب کهکشان

ارسال نظر