تحلیل جامعهشناختی یک خودسوزی
این روزها واقعه خودسوزی دختر جوانی به نام سحر خدایاری تیتر همه محافل خبری است. اصل این واقعه آنقدر دردناک است که روح جمعی هموطنانمان را آزرده و پریشان ساخته است.
مجید رحمتی* | مطالعات نشان داده است که زنان در اقدام به خودکشی از انواع رقت بارتر و جانگدازتر استفاده میکنند زیرا با همه وجود به این اقدام دست میزنند و نوع خودکشی را حامل پیامی برای جامعه میدانند. تحلیل خودکشی بهعنوان صرفا یک واقعه انسانی، یک روی سکه و انگیزهها، عوامل، پیشزمینهها و پیامی که یک خودکشی با خود دارد روی دیگر این سکه است. تا قبل از دورکیم اندیشمندان علوم رفتاری خودکشی را یک پدیده شخصی و معلول موقعیتهای فردی قلمداد میکردند. دورکیم اما در مطالعه عمیق خود که بعدها در اثری تحت عنوان خودکشی منتشر شد با ادلههای قاطع و دادههای کمی، ثابت کرد که خودکشی بیش از آنکه یک عمل فردی باشد ریشه در موانع و ساختارهای معیوب اجتماعی دارد. او چهار نوع خودکشی را از یکدیگر متمایز کرد. خودکشی خودخواهانه، خودکشی دیگر خواهانه، خودکشی قضا و قدری و خودکشی ناشی از شرایط آنومیک. دورکیم بیش از پرداختن به دو نوع نخست به نوع سوم یعنی خودکشی ناشی از شرایط آنومیک پرداخته است. از نظر او، شرایط آنومیک «بیهنجاری» شرایطی است که جامعه الگوهای وحدتبخش خود را از دست داده است اما نتوانسته هنجارهای جدیدی را جایگزین هنجارهای از دست رفته کند. اگر فرد در مورد اهداف جامعه تردید داشته و اعتماد خود را نسبت به اعتبار آنها از دست بدهد، دچار حالت بیهنجاری یا آنومیک میشود. فرد در چنین حالتی احساس تعلق و وابستگی خود را به گروه از دست میدهد، هنجارهای گروهی را نمیپذیرد و از آنها سر باز میزند. دورکیم شدیدترین نوع کژ رفتاری را خودکشی ناشی از شرایط آنومیک میداند. باید بپذیریم که جامعه امروز ما با بحران «آشفتگی اجتماعی» روبروست. چنانچه همه میدانیم جامعه ما در حال گذار از سنت به مدرنیته است اما توان تولید قواعد و هنجارهای جدید را ندارد و در این میان کنشگران اجتماعی و بویژه جوانان دچار آسیبها و بحرانهای جدی و عمیق میشوند. وقتی که نظام اجتماعی نتواند به موازات تغییرات خود راهحلهایی برای برطرف ساختن نیازهای اعضایش ارائه دهد، پیامد چنین شرایطی گسست اعضا، ازخودبیگانگی و انزوای آنان خواهد بود. ماجرای این خودسوزی را اگر از نگاه کارکردگرایی ساختاری بنگریم بازهم سهم مؤلفههای اجتماعی را در بروز این واقعه از همه پررنگتر خواهیم یافت. رابرت مرتون جامعهشناس کارکردگرا، شرایط آنومیک را شرایطی میداند که اهداف نهادی شده مورد تأکید فراوان باشند اما راههای مشروع برای دستیابی به آن اهداف مسدود باشد. اتفاقا فوتبال برای تبیین این موضوع بهترین مثال است. در جامعهای که فوتبال برای بخش عظیمی از آن به یک هدف تبدیل شده است «فارق از درستی یا نادرستی در انتخاب هدف». هدفی که بهواسطه تغییرات در سطوح مختلف جامعه شکلگرفته و به یک مطالبه اجتماعی تبدیل شده است و طبیعتا اعضای جامعه انتظار دارند تا ابزار مشروع برای دستیابی به هدفشان در اختیار آنان قرار داده شود. عناصر این سازمان فرهنگی را بازیکنان، تماشاچیان و قواعد بازی تشکیل میدهد. در چنین شرایطی ما نیمی از جمعیت تماشاچی را از ورود به ورزشگاهها منع میکنیم یعنی ابزاری مشروع برای دستیابی به هدفشان را از دسترس آنها خارج ساخته و آن را مسدود میکنیم. از نظر مرتون ما در چنین شرایطی با چهار واکنش مواجه خواهیم بود. نخستین آن نوآوری یا بدعت است. مثال نوآوری در تماشای فوتبال، حضور دختران با ظاهری پسرانه در ورزشگاههاست که در چند مدت اخیر بسیار شاهدش بودهایم. پذیرش، یا مناسک گرایی نوع دیگر مواجه با این مسئله است. واکنش سوم انزوا گزینی است؛ یعنی از آنجا که فرد میداند، تمام کانالهای مشروع دستیابی به هدف برایش مسدود شده است، با واکنشی به نام انزوا، آن خواسته را در خود سرکوب میکند که البته پیامدهای انزوا نیز، خود گاها بسیار آسیبزا و خطرناک میشود. چراکه پیامدهای انزوا میتواند، افسردگی، اعتیاد، سرخوردگی و غیره باشد؛ اما طغیان یا شورش که نمود بیرونی این محدودیتهاست، عمدتا به شکل خشونت، «معطوف به خود یا دیگران» بروز میکند که شدیدترین شکل خشونت معطوف به خود را در واقعه اخیر دیدیم. در پایان این نوشتار و برای جلوگیری از تکرار چنین وقایع دلخراشی، از مسئولین و قانونگذاران و تصمیمگیرندگان انتظار داریم حداقل این توصیه جامعهشناسان را جدی بگیرند که هر نظام باید خودش را با موقعیتی که در آن قرارگرفته تطبیق دهد و محیط را نیز با نیازهایش سازگار سازد یعنی خودش را با محیطش تطبیق دهد.
*عضو هیئتعلمی دانشگاه