سفرِ سلمان

افشین علاء، با تکیه بر شعر «سفر سلمان»، سروده طاهر صفارزاده، تصویر روشنی از چهره این ایرانیِ بیدار بیم‌دار ارائه و سلمان فارسی را سمبل همه ایرانیان حقیقت‌جو معرفی کرد.

افشین علاء در گفت‌وگو با ایسنا اظهار کرد: «سفر سلمان» یکی از شعرهای بی‌بدیل تاریخ ادبیات معاصر ماست که آن‌طور که بایدوشاید به آن پرداخته نشده و می‌توان ادعا کرد که این شعر بلند، مانیفست ما ایرانیان در روزگار معاصر است.

این شاعر ادامه داد: طاهره صفار زاده، هم بر مبانی هنر و روشنفکری معاصر خود اشراف داشته و هم عمری با معارف اسلامی، به‌ویژه قران، مأنوس بوده و بر مضامین آیات این کتاب مقدس و کتاب‌های ادیان دیگر، تسلط کامل داشته. حاصل این تجربه توأمان، شعر متعهدی است که در عین تعهد به دیانت و اندیشه دینی، در اسلوب سخن، جزو آثار ماندگار است؛ به‌ویژه شعر «سفر سلمان» که می‌تواند به‌عنوان شعر معیار به نسل جوان معرفی شود.

وی با بررسی شعر «سفر سلمان» گفت: این شعر، شکل روایی دارد و شاعر در سرتاسر آن به این روایت و اوج و فراز و فرود آن وفادار است. «سفر سلمان» با یک ضربه آغاز می‌شود: «دهبان پارسی، از بستر شکایت و شب برخاست» و از همین ضربه ما با روایتی کاملاً متفاوت در تنوع کلام و مفهوم مواجه می‌شویم: «خوابش نمی‌ربود، شب، پایدار بود.»

علاء تصریح کرد: این بیت‌ها، ایرانِ در آستانه اسلام آوردن را به تصویر می‌کشد و شاعر، با مقید بودن به ضرباهنگِ نظمی درونی در واژگان، خوانش و اثرگذاری سروده خود را برای مخاطب سهل‌تر می‌کند، وقتی همان ابتدای شعر، برای معرفی سلمان می‌گوید: «دهبان پارسی، بیدار بود، بیدار و بیم‌دار.»

وی افزود: صفارزاده در ترکیب «بیدار بیم‌دار» با واژگان بازی می‌کند و قافیه‌ای قوی را به خدمت درمی‌آورد. ترجیع‌بند باشکوه شعر او نیز مدام در طول شعر تکرار می‌شود: «رفتن به راه می‌پیوندد، ماندن به رکود.»

این شاعر، با اشاره به معرفی شخصیت سلمان فارسی در خلال این شعر گفت: صفارزاده، خصیصه پرسشگری سلمان را برای ما این‌گونه برجسته کرده است: «بانگ چرا، طلیعه حرکت بود». او انحطاط پادشاهان و نهاد روحانیت را که عامل سقوط یک تمدن بزرگ شد، توصیف می‌کند و سلمان را به‌عنوان یک سمبل بیدار بیم‌دار، نشان می‌دهد که حاضر نیست در برابر این کج‌روی ساکت بماند و فریاد می‌زند: «ایوان سپید نیست، ایوان سپید نیست چرا؟» سپس، سلمان در پایان، همین ایوان را پر از عدل و داد اما در دامان پیامبر پیدا می‌کند که نشان از به‌هم‌پیوستگی اجزای شعر، از ابتدا تا انتهاست.


علاء، با تأکید بر قدرت شعری صفارزاده خاطرنشان کرد: تشبیهات و کنایات و استعاره‌های شاعر، فقط به اجزای ظاهری محدود نشده و عناصر شاعرانه در جای‌جای آن به چشم می‌خورد. وقتی می‌سراید «شاید که موبدان، دستی به پشت سیاهی کشیده‌اند» و از آتش مقدس حرف می‌زند، به دین زرتشتی اشاره می‌کند که در آن مقطع به خدمت دربار درآمده و به انحطاط کشیده شده بود.

وی ادامه داد: این انحطاط، موجب ایجاد چراهای متعدد در ذهن سلمان و همچنین آغاز سرگشتگی او می‌شود. می‌توان گفت، سلمان نماد ایرانی‌ای است که به خود فرصت می‌دهد اگر در وطنش حقیقت را نیافت، آسیمه‌سر راه کوه و بیابان در پیش بگیرد و این حقیقت را در جای دیگری جستجو کند. کما اینکه سلمان یک‌چند مسیحی می‌شود و به کلیسا پناه می‌برد: «شاید سپیده اینجا باشد، شاید که داوری و داد اینجا.»

این شاعر، روشنایی و داوری و داد را گمشده و خواست همه ایرانیان دانست و گفت: سلمان برای پیدا کردن این گمشده، مسیحی شد اما مسیحیت آن روزگار نیز پاسخگوی حجم مطالبات سلمان نبود: «یک‌چند ایستاد، یک‌چند در سکوت زمستان، یک چند در بهار فریاد، دیوارِ بی‌جواب بود کلیسا.»

علاء، با اشاره به مردود بودن تفکر کسانی که پذیرش اسلام توسط ایرانیان را از اثرات شمشیر می‌دانند، خاطرنشان کرد: صفارزاده پیش‌قراول شعر آیینی است و بر دین اسلام و قرآن اتکا دارد اما وقتی سلمان را نماد یک ایرانیِ اسلام آورده معرفی می‌کند، لازم می‌داند بگوید که او نه از برهوت، بلکه از دامن یک دیانت و تمدن بزرگ برخاسته و با دیدن انحطاط آن، طی یک سفر، در جست‌وجوی حقیقت روانه سرزمین‌های دیگر شده بود تا پاسخش را پیدا کند و این، پاسخی است به ادعای کسانی که فکر می‌کنند ایرانی‌ها به خاطر شمشیر اعراب و حمله نظامی، با جبر مسلمان شدند.

وی افزود: در واقع اسلام آوردن ایرانیان به معنای آن نیست که ما پیشینه باشکوهی نداشتیم بلکه سابقه درخشان تمدنی و دینی داشته‌ایم اما به انحطاط کشیده شده بود و اسلام، ترجمان همان حقیقت گم‌گشته‌ای بود که قلب ایرانیان برای آن می‌تپید.

این شاعر، وفاداری صفارزاده را به آموزه‌های اسلامی یادآور شد و گفت: در شعر «سفر سلمان» جایی انحراف و سوءاستفاده شاهان و موبدان از آموزه‌های زرتشت به ‌نقد کشیده می‌شود: «پندار نیک از ما، کردار نیک از ما، دنیای نیک از کسرا، دنیای نیک از کسرا چرا؟...کسرا چرا چهل بستر؟ کسرا چرا چهل حاجب؟» و در واقع، درد همه نسل‌ها را به‌ویژه در جوامع دینی، فریاد می‌زند که چرا در متون دینی‌شان انسان مکرم است اما در عالم بیرونی، حقوق اجتماعی و فردی از آن‌ها ستانده می‌شود. پس می‌توان گفت که فریاد سلمان، فریاد همه مسلمانان آزادی‌خواه در همه قرون است.

علاء، تأکید کرد: صفارزاده لابه‌لای اعتراض‌ها و شکوه‌های شعارگونه‌ای که صبغه انقلابی و شورش دارد به جهت اشراف بر مبانی شعر، از اینکه روایتش را با استفاده از عناصر مألوف شعر بیان کند غافل نمی‌ماند. او برای به تصویر کشیدن فقر مردم اشاره ظریف و کم‌نظیری را به کار می‌برد: «بر خوشه‌های نازک گندم، بر ساقه‌های ترد گیاهان، سنگینی خراج» و با این تصویر زیبا، ظلم حاکم را نشان می‌دهد.

وی ادامه داد: در انتهای شعر «سفر پایان» نیز مثل آغاز، شاهد یک ضربه زیبا و بعد پایانی آرامش‌بخش هستیم که نتیجه‌ای دلخواه فراروی مخاطب قرار می‌دهد؛ سلمان را به تصویر می‌کشد که بعد از یک سفر طولانی و سرگشتگی بسیار، از کاروان پیاده می‌شود و صدای اذان را می‌شنود : «صدای ناب اذان می‌آید، صدای خوب بلال.»

این شاعر خاطرنشان کرد: صفارزاده، سربلندی و رواداری و انعطاف ایرانیان در برابر حرف حق را به تصویر می‌کشد و از فعل «می‌آید» استفاده می‌کند تا ادامه‌دار بودن این حرکت را متذکر شود. سپس در پایان می‌سراید: «و او به جرگه حق وارد شد. ورود او، ورودِ جمله ما بود». بعد با ضرب آهنگی خوش ترجیع بند شعر که به مثابه مفصلی برای محکم کردن اسکلت کل شعر است به کار می برد: «رفتن، به راه می پیوندد، ماندن به رکود.»

ارسال نظر