شاکر این اقتدار باشیم

«گزاره دوم»

شاکر این اقتدار باشیم

حسن روانشید| پیرامون آنچه در حکومت پدر و پسر پهلوی گذشت و بلایی که طی این 57 سال بر سر کشور و ملت ایران نازل شد کتاب‌ها نوشته و فیلم‌های مستند قابل‌اعتنایی ساخته شده که هیچکدام نمی‌توانند اوج فاجعه را روایت کنند اما این مجموعه مطالب بازگشت به اصل یعنی دورانی که سلسله قاجار نفس‌های آخر را می‌کشید و برای حفظ خود هویت دینی و فرهنگی کشور را به بیگانگان می‌سپرد، نفی نخواهد کرد. خواجه غلام الثقلین اندیشمند برجسته اسلامی زاده و تحصیلکرده هندوستان در ادامه خاطرات خود پیرامون عبور از عراق عرب و ورود به ایران از مرز خانقین به قصر شیرین با ارابه پستی، ادامه می‌دهد: «با دخالت سه جوان غیور کرد آن جوان مسئول پست قصر شیرین گفت: پس خودتان انتخاب کنید که چه کسانی سوار شوند، کردهای همسفر ما، عالم همدانی مقیم سامرا و تاجر کاظمینی یعنی آقا سید عبدالحسین و میرزا محمد کریم را بدون اختلاف سوار کردند، البته درباره بقیه بحث‌هایی پیش آمد که از این کار بی‌سلیقگی تمام و بی‌عرضگی دستگاه‌های اجرایی معلوم بود، بعد نایب پست گفت: وسائل هندی‌ها زیاد است آن‌ها را پیاده کن، اما این هم پذیرفته نشد، سه زن و جوان تهرانی هم همراه همان‌ها بودند و به احترام زن‌ها، آن‌ها را هم سوار کردند، رئیس پست که به‌جای دیگر انتقال داده شده است به این بهانه مردم پیاده را می‌کرد که طبق قانون 8 نفر بیشتر نمی‌توانند سوار شوند، بعد خود و چهار همراهش آمدند و وسایل شکستنی‌شان را داخل ماشین گذاشتند، تمام شب را در حالت نشسته گذراندم، همین‌که خواست خوابم بگیرد، مسافران گفتند: امکان دارد بیفتم، بیدار شو، و نشد که بخوابم، صبح در یک سربالایی شترهای فراوانی را دیدم که تا چند مایل در حال حرکت بودند، نایب پست که برای حمل نامه‌ها همراهمان بود به شتربان بیچاره عربی که داشت یواش‌یواش می‌رفت چنان محکم زد که همه ناراحت شدند، حتی کرد هایی هم که در عقب ما درحرکت بودند، ناراحت شدند، رئیس پست با صدای آرام و ضعیفی او را سرزنش کرد، بقیه ساکت بودند، نزدیک کرمانشاه به نایب پست که مسئول ما بود گفتم: این عادت قدیمی‌ات یعنی ظلم کردن را باید ترک کنی، وگرنه کشورت بدنام می‌شود، او قسم خورد که خود من هم شرمنده شدم، گفتم: وقتی عرب گفت انا غریب انا مسلم هر مسلمان وظیفه‌اش بود که فوری دستش را بگیرد، بسیار افسوس که تو هیچ اعتنایی نکردی، در قصر شیرین دو سرباز کرد از ما پول خواستند ترسیدم که این‌ها اذیت کنند، دو قران دادم، بعدش معلوم شد که این راه در تصرف یکی از رؤسای کرد سردار داود خان است و این مردم، رعیت او هستند، سردار را سلطنت از پرداخت خراج معاف کرده است یا چیزی برایش تعیین شده است تا مردم را از غارتگری نجات دهد، به‌طور متوسط دزدی و راهزنی در اینجا در مقایسه با هندوستان زیاد نیست، اما تفتیش درست انجام نمی‌شود، در تمام راه شترهای بارشده در رفت‌وآمد بودند و خاک هم زیاد بود، خانه کردها معمولاً از علف، سبزه، برگ درختان و چوب‌های سبک ساخته شده است و سقفشان هم همین‌طور است، معلوم است که خانه‌به‌دوش هستند، زن‌ها حجاب ندارند، مردهای کرد سفید، خوش‌رو و تنومند هستند، اسب‌های چابکی دارند، زن‌ها هم، خوش‌سیما هستند در ارابه و دیگر جاها ندیدم که کرد ها نماز بخوانند، البته در کاظمین و کربلا با کلاه‌های بزرگشان، هم نماز می‌خواندند و هم زیارت می‌کردند، غروب هرکجا که آب لازم می‌شد، زن‌های کرد، آب مجانی می‌دادند، برخلاف عراق عرب که بدون پول آب نمی‌دادند، نه اینکه آب نباشد، رودخانه کنارشان بود و آب را در عراق عرب می‌فروختند. شب من و حاجی عبدالکریم تاجر از ترس اینکه از کامیون نیفتیم، شال به پشت هم بستیم و نشستیم، در آن جای خیلی تنگ در عرض ارابه با کامیون جایی که به‌اندازه نشستن یک نفر جا بود، ما به هم پشت کرده و نشستیم، من پیشنهاد دادم که نصف جا را بگیرم و در دو عرض ارابه دراز بکشیم. چند ساعت این طور خوابیدیم. در این سفر هر مسافر به جای دیگری قدری تعدی می‌کرد، چون واقعاً جا تنگ بود. طبق برنامه ساعت ده به‌وقت انگلیس باید به کرمانشاه می‌رسیدیم، اما حساب کردیم که تا پیش از عصر نمی‌توانیم برسیم، بیشتر راه‌ها کوهستانی بود که قله‌های بسیار مرتفع داشتند و دشت‌های کوچک دیده می‌شد، همه‌جا چشمه و سرسبزی بود، صدای همهمه بود که سالار الدوله آمده است، مشروطه فرار کرده است».

ادامه دارد

ارسال نظر