چه خبر از هنرمندان غریب شهر؟
چند روزی است که نام عبدالرسول پرورش، استاد جعبهساز نقره که حدود هفت سال پیش با او مصاحبه کردم در ذهنم میچرخد. میخواهم تماسی بگیرم و از حالش جویا شوم.
چند روزی است که نام عبدالرسول پرورش، استاد جعبهساز نقره که حدود هفت سال پیش با او مصاحبه کردم در ذهنم میچرخد. میخواهم تماسی بگیرم و از حالش جویا شوم.
میدانم که به خاطر بیماری و کهولت سن دیگر کار نمیکند. خانهاش نزدیک بازارچه علی قلیآقا است.
پیرمرد ریزنقش، متواضع و مردمداری است. چندبار هم دستم به تلفن رفت تا زنگش بزنم اما نمیدانم چرا منصرف شدم؟ شاید به این خاطر است که میدانم باید از بیماری، بیکاری و روزگار سخت این سالها و روزها بگوییم و از دست من چهکاری برمیآید؟! میگویم شاید تماسم او را خوشحال کند که به یادش بودهام و جویای احوالش شدهام، یا با نامی بردن از او در یادداشتی شاید برخی را متوجه این هنرمندان غریب و شریف کنم که از یادشان بردهایم. یاد درد دلهایش میافتم.
گفت که اگر به حرف دل امثال این هنرمند میکردند که او مجبور نبود سران پیری در این اتاق کوچک بنشیند و باوجود بیماری از صبح تا شب برای لقمهای نان چکش بزند.
استاد جعبهساز نقره، بیشتر از خودش نگران دیگر هنرمندان اصیل و سالخورده شهر بود که بهسختی روزگار میگذرانند و کسی سراغشان را نمیگیرد.
هفت سال پیش گفت: «تعداد زیادی از قلمزنان و زرگران در کامسرای تحدید بودند. تمام آنها را بازور بیرون کردند تا ساختمان ارگ جهاننما را بسازند.بعضی فوت کردهاند و بعضی هم زندهاند و آلاخوان والاخوان شدهاند. به یک عده از آنها آن اوایل در بازار کاوه جا دادند و بقیه هم مثل زرگرها و چکشزنهایی که در امتداد کوچه خلجیها بودند وقتیکه آنجا را برای خیابان آزاد کردند همه سرگردان شدند. دیروز یکی از آنها را دیدم، گفت که نشستهام گوشه مغازه برادرم و یک کار کوچکی میکنم. میگفت که دکان و زندگیاش را گرفتند و خراب کردند، با پولی هم که دادند، چیزی نمیشد خرید. هرجا که میروی ماهی دو میلیون اجاره میخواهند، ما که ماهی 500 هزار تومان هم نمیتوانیم، کار کنیم.»
در فکر استاد پرورش هستم که باخبر میشوم علی ظریفی، استاد برجسته و آفرینشگر سبک فلز روی فلز در قلمزنی که آثار بینظیری را خلق کرده که زینتگر موزههای داخلی و خارجی است، چند روزی است که از دنیا رفته است. به یاد او هم بودم و میخواستم از حالش جویا شوم اما تماسی نگرفتم. حدود 7 سال پیش که برای مصاحبه به کارگاه کوچکش در پشت خانه هنرمندان کنار موزه خط در خیابان آبشار رفتم و گفتار و منش و تواضعش را که بسیار درباره آن شنیده بودم، دیدم در ذهنم ماند.
او هم گفت که هر وقت توانستم سری به او بزنم اما دریغ از یک تماس از من! نامهای زیادی در فکرم میچرخد؛ از هنرمندان بنام و سالخورده تا جوانان جویای نام و اصیلی که هنر دستان توانمندشان افتخاری برای این شهر و سرزمین است.
هنرمندانی چون؛ رضا غازی (منبتکار)، مرتضی مطیفیفرد (گچبر)، قمرالملوک سِتُرک (بافنده گلیم)، حسن کیانی (فلزکار)، زهره شاطری (قالیباف)، اسماعیل شیران (سفالگر)، محمدرضا فولادگر (زریباف)، مهرداد صدری (نگارگر).
باید گوشی را بردارم و سراغی از این هنرمندان بگیرم.
شاید گزارشی یا مصاحبهای دیگر مهمانشان شوم و به سهم خود بتوانم کاری هرچند کوچک برای شهرم و هنرمندان غریبش انجام دهم.