حال خوش و بیماری

سه سال پیش کتاب «بیماری» نوشته هوی کَرل را خواندم. در شرایط آن روز خواندن این کتاب بسیار مفید و آموزنده بود.

حال خوش و بیماری

سه سال پیش کتاب «بیماری» نوشته هوی کَرل را خواندم. در شرایط آن روز خواندن این کتاب بسیار مفید و آموزنده بود. نویسنده که استاد ارشد فلسفه در دانشگاه بریستول در غرب انگلستان است، خود به بیماری نادر لمفانجولیومایومتوزیس (ال ام ای)، یک بیماری ریه مبتلاست و این تجربه بیماری توسط او باعث شده که خواننده کتاب، به‌ویژه اگر خود نیز با بیماری دست‌و‌پنجه نرم می‌کند، در خط‌به‌خط این کتاب، درک و شناخت و همراهی و همدردی نویسنده را احساس کند.
نویسنده نیز مانند بسیاری از بیمارانی که در روزهای نخست آگاهی از بیمارشان شوکه هستند و هنوز باور ندارند که بیمارند، شوکه است. ‌ «بله من بیمار بودم. مریضی‌ام جدی بود و اسمی داشت برای خودش ... به خیال خودم یا باید دوره درمانی خاصی را طی می‌کردم یا جراحی می‌شدم یا داروهای خاصی را مصرف می‌کردم. با خودم می‌گفتم یک مدت سختی می‌کشم؛ اما بعدش حالم بهتر می‌شود ... رادیولوژیست به من فهماند که اوضاع خیلی‌خیلی خراب‌تر از آن است که فکرش را می‌کردم.»
نویسنده، بیماری را از نگاه خود بیمار بررسی کرده است. او که خودش هم هنوز نمی‌داند که با وجود این بیماری عجیب‌وغریبی که به آن مبتلاست، چند سال دیگر عمر می‌کند، در این کتاب به کمک دانش و شناخت فلسفی و تلفیق آنها با روایتی دست‌اول و خودمانی از بیماری، جنبه‌های مختلف این پیشامد را در زندگی ما انسان‌ها می‌کاود. این کتاب در عین پرداختن به پدیدارشناسی بیماری و «تجربه زیسته» بیمار، به‌نوعی آسیب‌شناسی اخلاقیات پزشکی هم هست و نقد رویکردی است که بیمار را صرفا یک «موردِ» پزشکی تلقی می‌کند نه انسانی با عواطف و احساسات و رنج‌های خاص خودش. فقدان همدلی با بیمار یکی از جنبه‌های دردناک و دشوار بیماری است، به‌ویژه در بیماری‌های خاص. علاوه بر این، تغییر نگاه در اعضای خانواده بیمار، دوستان و نزدیکانش بررسی می‌شود و اینکه تجربه بیماری‌های سخت چطور بیمار را از اجتماعش دور یا منزوی می‌کند، پیوندهایی را در زندگی او می‌گسلد و البته در مواردی هم باعث تقویت روابطش با خویشاوندانی حقیقی می‌شود. اینکه بیماری چطور می‌تواند تمام طرح‌ها و برنامه‌های فرد را در زندگی‌اش دگرگون کند و مهم‌تر اینکه چطور می‌توان در کوران یک چنین تجربه سختی معنای زندگی را دریافت؟ هوی کرل با بهره‌گیری از فلسفه باستان و مدرن در پی پاسخ به این پرسش‌هاست که چطور می‌شود در عین بیماری روح و جانی سالم داشت و خوشبخت بود؟ چطور می‌توان با مسئله مرگ کنار آمد؟ او با نگاه به آرای اپیکور، فیلسوف یونان باستان، درباره معنای زندگی و مفهوم مرگ تلاش می‌کند تا نوعی فلسفه‌درمانی را برای کنار آمدن با این مسائل ارائه دهد.
کتاب که با ترجمه احسان کیانی‌خواه در نشر گمان منتشر شده، پنج فصل دارد: بدن در بیماری، دنیای اجتماعی بیماری، بیماری به منزله کم‌توانی و سلامتی در عین بیماری، ترس از مرگ و زندگی در لحظه. همه ما روزهایی از عمرمان بیمار بوده‌ایم، حالا یک بیماری سطحی مثل سرماخوردگی یا بدن درد و سردرد و ... یا مبتلا به بیماری صعب‌العلاج، اما چیزی که همه‌مان در دوران بیماری به آن نیاز داریم همدلی و همراهی اطرافیان بوده است. نویسنده در فصل دنیای اجتماعی بیماری درباره همدلی می گوید: «همدلی. اگر قرار بود از بین احساسات انسانی از یک احساس نام ببرم که کمبودش بیش‌از همه است از همدلی نام می‌بردم. کمبود این حس هیچ‌جا مثل وقت بیماری بارز و عیان نیست. وقتی بیمار هستید و گاهی با بی‌تفاوتی و انزجار دیگران نسبت‌به شرایط روبه‌رو می‌شوید، درد و از پا افتادگی و ترس وخیم‌تر و بدتر از قبل می‌شود. بیماری جنبه‌های خیلی بدی دارد؛ اما فقدان همدلی دل آدم را از همه بیشتر به درد می‌آورد.»
تجربه دست‌وپنجه نرم کردن با بیماری برای بسیاری از انسان‌ها درک و شناختی متفاوت با روزهای سلامتی ایجاد کرده است. بسیاری می‌گویند که بیماری باعث شده تا قدر بسیاری از چیزهایی را که در وقت سلامتی داشتند؛ اما قدرش را نمی‌دانستند، بیشتر متوجه شوند. بیماری صبورترشان کرده و خوب که نگاه می‌کنند، می‌بینند که حکمت و درسی برایشان پشت همه این اتفاق نامیمون است. نویسنده کتاب بیماری که سعی کرده با فلسفه از بیماری و شناخت آن برایمان بگوید، معتقد است که فلسفه، با تغییر دادن طرز فکرمان، ابزاری مؤثر می‌شود. البته معتقد است که راه‌های دیگری هم هست که به کمک آنها می‌شود الگوهای فکری را تغییر داد، مثلا شناخت درمانی. در فصل زندگی در لحظه می‌خوانیم: «من توان تغییر واقعیت را ندارم؛ بیماری‌ام دیگر همراه دائمی‌ام شده، ولی در قبال بعضی از مؤلفه‌هایی که زندگی‌ام را می‌سازند اختیارهایی دارم. مثلا می‌توانم جریان فکری‌ام را تا حدی کنترل کنم؛ می‌توانم واکنش‌هایم را کنترل کنم؛ می‌توانم به جنبه‌های شاد زندگی‌ام بها بدهم و به افکار و کردارهای آزاردهنده، نه بگویم. می‌توانم تصمیم بگیرم با زمانی که در اختیارم هست چه کنم و فکر و خیال‌هایی را که عذابم می‌دهند از خودم دور کنم. می‌توانم یاد بگیرم دید روشنی نسبت به زندگی‌ام داشته باشم، به پیشامدهایی که خارج از اختیار من هستند معنا بدهم و برداشتم را از خوشبختی و مرگ و بیماری و زمان اصلاح کنم.»
هوی کرل در نهایت معتقد است که باید یاد بگیریم که با بیماری در لحظه حال زندگی کنیم. «باید یاد بگیریم در همین لحظه حال و فارغ از تهدیدهایی که برای آینده‌مان وجود دارد خوشحال و خوشبخت باشیم. یعنی یاد بگیریم یاد و خاطره توانایی‌های گذشته و ترس‌هایمان از آینده را طوری محدود کنیم که نتوانند به لحظه حال ما هجوم بیاورند. یعنی یاد بگیریم حد و مرزی برایشان قایل شویم و نگذاریم سایه‌شان روی امروز ما بیفتد. با تغییر نگرشمان نسبت به زمان می‌توانیم کیفیت زمان حال و میزان لذتی را که همین لحظه از زندگی می‌بریم، تغییر دهیم.»

ارسال نظر