نبرد یأس و امید در کتابفروشی
خیلی وقت است که برای خرید کتاب سری به کتابفروشی نزدهام. مهمترین دلیلش هم گرانی کتاب است. تولد دوستی کتابخوان است و هرچه فکر میکنم گزینهای جز خرید کتاب برای هدیه به ذهنم نمیآید.
خیلی وقت است که برای خرید کتاب سری به کتابفروشی نزدهام. مهمترین دلیلش هم گرانی کتاب است. تولد دوستی کتابخوان است و هرچه فکر میکنم گزینهای جز خرید کتاب برای هدیه به ذهنم نمیآید. حتما او هم در این گرانی خوشحال میشود که کتاب هدیه بگیرد. کتابی را که خودم چند وقتی است دوست دارم بخوانم و میدانم که او هم از خواندنش لذت میبرد انتخاب میکنم تا بعد از او امانت بگیرم برای خواندن. در واقع با یک تیر دو نشانه میزنم؛ هم هدیهای برای دوستم میخرم و هم کتابی را که مفید است و خودم هم به خواندنش علاقمندم انتخاب کردهام.
تا یکی دو سال پیش برای خرید کتاب هدیه دو تا سه کتاب میخریدم اما حالا بودجهام کفاف نمیدهد در این اوضاع گرانی بیشتر از یک کتاب بخرم.
کتابفروشیها خلوتند و بیشترشان بدون مشتری. کتابفروش قدیمی میپرسد که چرا خیلی وقت است که آن طرفها نرفتهام و بعد خودش جواب میدهد که کتاب هم مثل همهچیز دیگر گران شده و مشتریها بسیار کم. میدانم که جواب سوال درباره اوضاع کتابفروشی چیست و او هم دلش پر است از اوضاع بد بازار کتاب. چیزی نمیپرسم. گشتی میزنم در قفسه کتابها و عنوانهای جدید زیادی میبینم. دلم میخواهد میتوانستم هر کتابی را که دوست دارم بردارم و بدون فکر کردن به هزینه آن ببرم بگذارم روی میز کتابفروش و او را هم خوشحال کنم از خرید این همه کتاب اما این خواستهای است که از توان مالی من در شرایط حاضر خارج است.
با کتابی که انتخاب کردهام میروم سراغ کتابفروش که نشسته پشت میز و فکرش مشغول است. صدایش که میکنم رشته افکارش پاره میشود. خودش میگوید که دارد به تعطیلی کتابفروشی فکر میکند. دلم میگیرد، میدانم که عاشق کارش و این مغازه است. میگوید که مشتریهایش همان قدیمیها هستند که آنها هم دیگر کم کتاب میخرند. اوضاع اینترنت هم در این چند ماهه به فروش اینترنتی و از طریق فضای مجازی آسیب زیادی زدهاست. این چند ماهه فقط همین حرفهای تکراری را شنیدهام، درد مشترک بسیاری از فعالان بازارهای مختلف بهویژه مشاغل فرهنگی. یاد سالهای قبل میافتم که آخر هفتهها به صاحب این کتابفروشی و کتابفروشیهای دیگر زنگ میزدم و آمار پرفروشهای کتاب را میگرفتم. گزارشهای بازار کتاب برایم از دوستداشتنیترین گزارشها بود و از اینکه با معرفی کتابها بتوانم کمکی هرچند کوچک به دوستداران کتاب و افراد عادی بکنم خوشحال میشدم؛ اما حالا شرایط اینگونه است که بازار فرهنگ چون همه بازارهای دیگر سرد و بیرونق شده و اهالی فرهنگ را در یأس فرو برده، اما گریزی نیست از این شرایط، همانطور که گریزی نیست در امید داشتن به بهتر شدن شرایط در آینده. همیشه قرار
نیست که اوضاع همینطور بماند و در روی همین پاشنه بچرخد. کتاب را برمیدارم و با این افکار امیدبخش کتابفروشی را ترک میکنم تا به قرارم با دستم برسم و با کتاب هدیهدادن به او خوشحالش کنم.